جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

عکس کس ایرانی




عکس زوج سکسی


من ، مامانم و عشقش به فرشاد

سلام
داستانی که می خوام براتون بگم شروعش از 1سال و نیم پیش بوده و اینکه اسم های برده شده اسم حقیقی اشخاص نیست و من خودم رو امیرعلی معرفی میکنم و22سالمه. قبل ازاینکه داستانم رو شروع کنم میخواستم اینو بگم که ممکنه خیلی از قسمت های داستان سکسی نباشه اما لازم بود که توضیح بدم تا به قسمت های سکسی برسیم.
من کلا تو نخ سکس با مامانم و از اینجور چیزا نبودم و مامانم هم از اونایی نبود که سکسی باشه و کارش راست کردن کیر این و اون باشه.
قضیه از اونجایی شروع میشه که من متوجه تغییر رفتارهای مشکوک بین مادرم(هانیه) و پدرم شدم. کم کم دیگه با هم حرف نمیزدن و مامانم شب ها تو پذیرایی میخوابید چند بار از مامانم پرسیدم که چی شده ولی هربار جواب سربالا میشنیدم. چند وقت بعد مامانم به خونه ی مادرم بزرگم نقل مکان کرد و من دائم از بابام میپرسدم که چی شده ولی باز هم جواب سربالا و اینکه دعوای زن و شوهریه و از اینجور کوس و شعرها. بالاخره با هر بدبختی و اعصاب خوردی بود امتحانات پایان ترم رو دادم. اواخرتیربود که ازمادربزرگم خواستم وساطت کنه ولی اونم میگفت که مادرم چیزی بهش نگفته. خلاصه یه روز عصر بابام (48 سالشه)با عصبانیت اومد خونه ازش پرسیدم چته؟ چی شده؟ گفت امروز مجبور شدم مادرت رو طلاق بدم. شوک شدم. نمیدونستم چی باد بگم رفت سر وسایل و لباساش همه رو جمع کرد و انداخت تو ماشینش و رفت.شروع کردم به گریه کردن. باورم نمیشد. حتی نتونستم 4 تا سوال بپرسم ازش. یه خورده فکر کردم که چرا اون خونه رو گذاشت و رفت که به ذهنم اومد خونه به نام مامانه. به موبایل بابام تلفن کردم گفت بعدا راجع به همه چی با هم حرف میزنیم. ازش پرسیدم جایی داره بره؟ گفت آره خیالت راهت.

می خواستم به مامانم تلفن کنم که دیدم با مامان بزرگم اومد. بهش گفتم چی شده و دلیلش رو پرسیدم و بازم . . .
داشتم دیوونه می شدم. چند شب مادربزرگم پیش ما موند و بعدش رفت. چند بار به بابام زنگ زدم اما موبایلش خاموش بود. تو همین ایام متوجه شدم که مامانم مهریه اش رو هم بخشیده. چند روز بعد بابام بهم تلفن زد و با هم قرار گذاشتیم. از جایی که بود چیزی نگفت و شماره جدیدش رو بهم داد. اون موقع واسم طبیعی بود چون بابام را به را خط عوض میکرد و میگفت مزاحم داره. این ماجرا میگذشت و شد 4 ماه. یه روز که مثل جسد از دانشگاه اومدم مامانم گفت که میخواد راجع به مسئله مهمی باهام حرف بزنه. ازش خواستم بزار واسه فردا ولی اصرار داشت که امروز اون قضیه رو مطرح کنه. و اینو بگم که من تو اون 4 ماه خیلی کم حرف ، عصبی و بی حوصله شده بودم واولین و تنها دوست دخترم رو که تازه پیدا کرده بودم پروندم و سر هر چیز پیش پا افتاده ای با همه دعوا میکردم.
خلاصه مامانم شروع کرد به شر و ور گفتن تا رسید به جایی که گفت می خواد دوباره ازدواج کنه.( مامان بنده 45 سالشه و مثل مامانای بقیه دوستان که ماماناشون رو وصف کردن عین دختر 24 ساله نیست و رونای گوشتی هم نداره. بلکه مثل یه زن 45 ساله معمولیه و لاغر که سایز سینه اش 75 و کمرش 32. و از موقعی که یادم میاد همیشه رنگ موهاش شرابی بوده.) خلاصه واسه چند لحظه شوک شدم و اون گفت با مردی آشنا شده و امشب هم اون یارو که اسمش فرشاده من و مامانم رو برای شام دعوت کرده بیرون. خیلی غیرتی شده بودم ولی تو اون موقع چیزی به فکرم نمی رسید که بگم. خلاصه شال و کلاه کردیم و رفتیم به اون رستوران. رفتیم تو همینجوری که مات دنبال یه مرده تنها میگشتم مامانم گفت بریم طبقه بالا. بالا که رفتیم شادوماد رو دیدم. خلاصه بعد از سلاملیک و احوال پرسی نشستیم و در حین صرف غذا خودش رو معرفی کرد و گفت که فوق دیپلم نقشه کشی داره و یه آژانس داره و از زن قبلیش به خاطر بد دهن بودن و اینکه بچه دار هم نمیشه مزید علت شده و جدا شده و از آشناییش با مامانم گفت که یه روز مامانم خونه دوستش بوده که آژانس میگیره بیاد خونه و چون آژانس ماشین نداشته خود فرشاد میاد و تو راه که بودن سر صحبت باز میشه و مامانم میگه که طلاق گرفته و …
تو نگاه اول فرشاد آدم خوبی بود اما من دوست نداشتم مامانم زیر مرد دیگه ای بخوابه. خلاصه آمار فرشاد رو در اوردم و همه حرفاش نتنها راست بود بلکه دستی هم تو کار خیر داشت و نگفته بود. یه 2 ماهی بود که چند بار فرشاد و مادرش اومدن خونه ما وچند بار هم من و مامانم و بابابزرگ گیجم و مامان بزرگم رفتیم خونه شون. واقعا نمیشد روی فرشاد عیب گذاشت اما من دوست نداشتم مامانم کیر دوم رو تجربه کنه. واسه همین به بابام همه ماجرا رو گفتم و اون گفت که مامانت بخاطر فرشاد از من جدا شده و اون فرشاد رو میخواسته وگرنه چه دلیلی داشت که زندگیش رو ول کنه. از بابام خواستم دخالت کنه اما پیچوند و گفت که نزارم اونا با هم ازدواج کنن. به مامانم گفتم که از فرشاد خوشم نیومده و نمیخوام که باهاش ازدواج کنه. هرچی دلیلش رو پرسید شر و ور جواب دادم بعد از چند روز جر و بحث جواب آخر رو داد که مهم اون و فرشاد هستن که همدیگرو میخوان و اگه من نمی خوام میتونم برم پیش بابام یا ننه بزرگم. میخواستم بلند شم و تا اونجایی که میخوره بزنمش ولی نمیشد دیگه کار از کار گذشته بود.

قرار شد یه مراسم ساده برگزار کنن و فقط خیلی خودی ها باشن. به بابام گفتم و بعد از کلی فحش و پس گردنی گفت حالا که نتونستم باید زندگیشون رو براشون زهر کنم. خلاصه مراسم تو خونه ی ما برگزار شد و آقای دوماد سر خونه که خودش خونه هم داشت و داده بود اجاره. بعد از صرف شام مهمونا رفتن و ننه بزرگ من کلید کرد که بیا امشب بریم خونه ما اما من قبول نکردم و در نهایت فرشاد گفت ایراد نداره امیرعلی که بچه نیست ما هم سن و سالی ازمون گذشته.(فرشاد 41 سالش بود و از مامانم کوچکتر و همین بود که حرص من رو در می اورد) خلاصه مامانم با فرشاد رفتن تو اتاقشون و من هم رفتم تو اتاقم که بخوابم. اما خوابم نمی برد چون امشب فرشاد با مامانم حسابی قرار بود حال کنن. چشمام بسته بود که متوجه شدم در اتاقشون باز شد. از خودم صدای خور خور در اوردم نمی دونم کدومشون بود اما اومد در اتاقمو باز کرد و مطمئن شد که من خوابم. درو بست و رفت. نمی دونم چند دقیقه گذشت ولی بلند شدم وآروم در اتاقمو باز کردم و رفتم پشت در اتاق اونا کیرم حسابی راست شده بود. گوشم و چسبوندم به در صدای آه و ناله مامانم بلند شده بود و فرشاد که همش از هیکل مامانم تعریف میکرد و قربون صدقش میرفت. فرشاد حسابی داشت مامانم و میکرد و مامانم فقط میگفت فرشاد جون بکن. خیلی دوست دارم و بعد هم گویا می رفتن تو فاز لب و لوچه. صبح شد اونا شاد وسرحال و من کیری. فرشاد گفت امیرعلی جان بیا تا یه مسیری برسونمت و من باهاش تا یه مسیری رفتم. نمیدونم چرا دوست داشتم بهش اعتماد کنم ولی خوب پروژه زهر و اینکه اون دیشب یه دل سیر مامانمو کرده بود نمیذاشت.
کم کم بدرفتاری هام رو که غیرارادی بود و ناشی از مشکلات روانی بود که تو اون مدت برام پیش اومده بود شروع کرده بودم. دائم فرشاد رو کیر میکردم و نمیذاشتم آب خوش از گلوشون پایین بره. فرشاد واسم یه پراید خرید همون چیزی که بارها از بابام خواسته بودم و اون با اون همه پولی که داشت نکرد. اما بجای اینکه از فرشاد فقط یه تشکر کنم بهش گفتم همه زورت همین بود نکنه توقع داری باهاش بیام تو آژانست کار کنم. اون شب مامانم و فرشاد خیلی بهشون بر خورد و مامانم تا چند روز با من حرف نمیزد.
تو این مدت دائم از بابام خط میگرفتم. امتحانای ترم شروع شد و من ریدم و از 19 واحد فقط 10 واحد پاس کردم. مامانم خیلی شاکی بود ولی فرشاد میگفت که شرایط امیرعلی بد بوده. چند بار میخواستن منو ببرن پیش روانشناس که موفق نشدن. 5 ماهی گذشت تا اینکه یه روز دیدم مامانم داره اسیدی آرایش میکنه درست قبل از رسیدن فرشاد. بهش گفتم قراره جایی برین و اون گفت نه. لباسای خوبی هم پوشیده بود و خیلی خوشگل شده بود. فرشاد که اومد خونه یه دوش گرفت و یه چایی خورد و با مامانم رفتن تو اتاق و شروع کرد مامانم رو جر دادن صدای ناله های مامانم خونه رو ورداشته بود و بعضی وقتا فرشاد میگفت هیس یواش اما مامانم خیلی حشری بود و به فرشاد میگفت محکم بکن. بعد چند دقیقه آروم شده بود و دیگه اون صداش نمیومد. بعد یک ساعت که اومدن بیرون اول مامانم اومد بیرون دیدم فرشاد همه ماتیکا رو خورده و حسابی مامانم رو کرده. فرشاد اون شب از خجالتش بیرون نیومد و به بهونه خستگی شام نخورده خوابید. با مامانم که سر شام بودیم خیلی کفری بودم که یهو از دهنم در رفت و گفتم یه خورده ملاحظه کنید منم دارم تو این خونه زندگی میکنم. فکر نکنم همه زن و شوهر ها این جوری باشن. مامانم هیچی نگفت و از خجالت سرخ شد. رفتم که بخوابم گفتم بزار یه کیر اساسی به فرشاد بزنم.رفتم تو اتاقشون و بلند گفتم فرشاد جون شب بخیر خوابای خوب ببینی. فرشاد که حول کرده بود گفت قوربونت امیرعلی جون تو هم همینطور. خودش فهمید بود که چه سوتی داده. یه چند وقت یه خط درمیون همین داستان بود اما بدون صدای بلند و خجالت بعدش. به بابام که گفتم محکم زد تو گوشم و گفت خاک بر سرت داره با مامانت کیف میکنه تو هیچ گهی نخوردی.
خلاصه یه بار که مامانم شروع کرد به آرایش کردن و حسابی خودش رو برای فرشاد ساخته بود رفتم تو اتاقش داشت خودش رو تو آینه ورانداز میکرد با عصبانیت بهش گفتم نمیشه این گه بازیتون رو شب ها بکنین. آقا از راه میاد حتما باید بخوابه روت. مامانم که شوک شده بود و باورش نمیشد که من یه همچین حرفی بهش بزن گفت: اولا که مودب باش بعدشم من زنشم و خلاف شرع نمیکنیم اگه ناراحتی مثل آدم بخودش بگو فرشاد آدم منطقیه. کم کم از کوره در رفتم گفتم الان دارم به تو میگم تو بهش بگو. گفت من روم نمیشه بهش بگم پسرم اومده بهم میگه به شوهرت بگو از راه میاد روت نخوابه. خوب دلش میخواد بعضی وقتا که از سر کار میاد خستگی شو در کنه دیگه داد و بیداد نداره که مودب حرف بزن. این حرفا رو که زد دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم رفتم طرفش و محکم حولش دادم طرف دیوار. دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم همین که اومد به خودش بجنبه رفتم و موهاشو گرفتم و کشیدم رو زمینا. اول میخواستم همونجوری از خونه پرتش کنم بیرون اما چشمم که به سینه ی سفیدش افتاد نمیدونم چی شد که کشیدمش طرف تخت. اونم داد و بیداد میکرد و با مشت به پاهام میزد. بلندش کردم و پرتش کردم رو تخت. اومد دربره که پاشو گرفتم. محکم کشیدم و خودمو انداختم روش. شروع کرده بود به فحش دادن دو زانو نشستم رو دستاش و تی شرتم رو در اوردم. یهو داد زد چیکار میخوای بکنی مامانم شروع کرد به تقلا کردن که محکم سه چهارتا زدم تو گوش و تلافی این چند وقت رو سرش در اوردم خیلی محکم زدم برای چند ثانیه گیج شده بود لباسی که تنش بود رو در اوردم و اون داشت التماس میکرد و گریه دیگه برام فرقی نمی کرد اون کیه فقط میخواستم بکنمش یه کرست مشکی تنش بود خوابیدم روش و تا اونجایی که میتونستم گردنش و سینه اش رو لیس زدم دیگه اینقدرگریه کرده بود و داد زده بود که جون نداشت شلوار تنگ پاش رو که در اوردم دوبار شروع به گریه کرد و همش میگفت من مامانتم نکن تو روخدا ولی من دیگه حالیم نبود. فکر نمیکردم روناش اینقدر برام جالب باشه بهش گفتم یادته اون شب چقدر اینجا آخ و اوخ کردی گفت غلط کردم گوه خوردم. اما دیگه فایده ای نداشت شورت سفیدش رو اومدم دربیارم که با پاش زد تو صورتم اومد در بره با مشت محکم زدم پشتش. یهو وایساد. خیلی ترسیدم ولو شد رو زمین و فقط ناله میکرد و گریه. بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت دیگه مقاومت نمی کرد شرتش رو که در اوردم کوسش رو دیدم وااااااای یه کوس خوشگل با لبه های صورتی. یه ذره با دست مالیدمش. بعد کرستش رو در اوردم سینه هاش عالی بودن واسه من. شروع کردم به لیس زدن سینه هاش مثل سگ لیس میزدم. مامانم زیر لب میگفت فرشاد کجایی بیا بیا … محکم فکش رو گرفتم و فشار دادم و گفتم اگه اسم اون حرومزاده رو بیاری همین جا خفت میکنم. حسابی ترسیده بود و من هم چون اولین سکسم بود ترسیده بودم و دست و پام رو گم کرده یودم. بعد از اینکه سینه هاش رو حسابی خوردم بدون اینکه کوسش رو بخورم و از اینجور کارا با دستم لای کوسش رو باز کردم و کیرم رو آروم کردم تو سوراخش خیلی لحظه خوبی بود خوابیدم روی مامانم و آروم شروع کردم به تلمبه زدن. همینطوری که میکردمش محکم بغلش میکردم و بوسش میکردم. هر بار که میخواستم ازش لب بگیرم صورتش رو برمیگروند و نمی گذاشت که ازش لب بگیرم. سعی میکردم جوری بغلش کنم که تمام بدنش تو بغلم باشه واقعا لذتش غیرقابل وصفه. تو همین گیر و دار دیدم آبم داره میاد میاد کیرم رو کشیدم بیرون و آبم رو ریختم رو سینه هاش. بعدشم ولو شدم روش.

یه 4 ، 5 دقیقه ای روش خوابیدم که یهو یاد فرشاد افتادم. سریع بلند شدم هم من خیلی عرق کرده بودم و هم مامانم و تازه آب کیری هم بودیم. بهش گفتم پاشو برو حموم الان فرشاد میاد. گفت برو گمشو وقتی بیاد مطمئن باش میکشتت. گفتم باشه پس وقتی اومد منم میگم بابام بخاطر جنده بودن مامانم طلاقش داد و اون وقت تو میمونی و فرشاد. بعدشم میگم که برای اینکه از شرمن راحت بشی خودت این نقشه رو کشیدی و بهم گفتی بکنمت که تابلوم کنی. مامانم شروع کرد به گریه. دیدم اینجوری نمیشه وقت زیادی نمونده. بهش گفتم بلند میشی یا به زور ببرمت. اومدم که دستشو بگیرم و به زور ببرمش خودش بلند شد لباساشو ورداشت که بره دوش بگیره منم هم لباسامو ورداشتم که برم اما من و راه نداد تو حموم. یه چند دقیقه ای گذشت یهو فکر کردم که نکنه خودکشی کنه یا حالش بد شده باشه. چند بار صداش کردم دیدم جواب نمیده. در حموم رو باز کردم و رفتم تو دیدم گوشه حموم داره گریه میکنه. منو که دید داد زد واسه چی اومدی تو برو بیرون. گفتم ترسیدم خودت رو بکشی. چشمش به جعبه تیغ ها افتاد. اینو که دیدم لباسامو در اوردم. ترسید و گفت میخوای چیکار کنی؟ گفتم میخوام دوش بگیرم نمی تونم تنهات بزارم میترسم شر درست کنی. رفتم تو گفتم بلند شو خودت رو بشور الان فرشاد میاد. بلند شد دیدم دستاش خیلی می لرزه. شامپو رو برداشتم و سرش رو شستم. خیلی کوس شده بود دلم میخواست یه بار دیگه تو حموم هم بکنمش. خلاصه لیفش رو برداشتم و تمام بدنش رو لیف زدم و حسابی سینه هاش و کوس و کونش رو مالیدم. وقتی داشتم پشتش رو لیف میزدم دیدم جای مشتم رو پشتش کبود شده. از خودم خجالت کشیدم. زیر دوش شستمش بعد همینطور که داشتم پشتش رو میشستم روی کبودی رو بوس کردم که یهو خودش رو کشید جلو و فهمیدم که خیلی درد داره. از پشت بغلش کردم و گردنش رو چند بار بوس کردم. بازم کیرم راست شده بود. کم کم صورتش رو با دستم برگردوندم طرف صورت خودم. آروم لبامو گذاشتم رو لباش. دیگه صورتش رو برنگردوند. کیرم رو میمالیدم بهش اومدم سینه هاش رو بمالم که گفت بسه دیگه الان فرشاد میاد. سریع خودش رو خشک کرد و منم کمکش کردم لباساش رو پوشید و رفت بیرون.

لای درحموم رو باز گذاشتم تا بفهمم کی فرشاد میاد. گه گاه از لای در به بیرون نگاه می انداختم. حموم تو اتاق منه و دقیقا رو به روی در اتاقم. از جلو در اتاقم که رد شد دیدم یه دست لباس قشنگ پوشیده و دوباره آرایش کرده. انگار فرشاد اومده بود. بله فرشاد اومد. ترسیدم نکنه بهش بگه. خلاصه اونا رقتن یه حالی با هم کردن و اون شب گذشت. فردا صبح که بیدار شدم دیدم مامانم هنوز خوابه و فرشاد داشت می رفت. رفتم دست به آب. اومدم بیرون فرشاد گفت میشه تا مامانت خوابه چند دقیقه با هم حرف بزنیم. تخمام گره خورد. گفتم راجع به چی؟ گفت من معذرت میخوام بابت اینکه از راه که میومدم با مامانت می رفتیم تو اتاق دیشب هانیه بهم گفت که از این قضیه ناراحت شدی ولی روت نشده به خوده من بگی. چیزی نگفتم و حسابی عرق کرده بودم. گفت خوب ما اشتباه کردیم ولی فکر میکردم تو این روابط زناشوئی رو درک کنی. اما من قول میدم که دیگه از این اتفاقا پیش نیاد. خلاصه فرشاد خداحافظی کرد و رفت. منم رفتم تو اتاق مامانم دیدم هنوز خوابه. رفتم رو تخت کنارش خوابیدم. یه رکابی تقریبا نازک تنش بود با یه شلوارک جوری خوابیده بود که پشتش به من بود. کیرم راست شده بود. آروم کونش رو مالیدم کیرم داشت میترکید. آروم از روی تخت بلند شدم لباسام رو در اوردم. راستش سکس دیشب خیلی بهم حال داده بود و فکرم رو یه جورایی سبک کرده بود. لخت شدم و دوباره خوابیدم کنارش. خیلی آروم رکابیش رو از پشت زدم بالا باز چشمم به جای کبودی خورد. یه خورده شلوارکش رو که اومدم بدم پایین بیدار شد یهو برگشت تا دید منم گفت بلایی که دیشب سرم اوردی بس نبود بازم میخوای با زور کتک باهام سکس کنی. گفتم نه بخدا الان چشمم به کبودیه خورد خیلی ناراحت شدم دست خودم نبود اون موقع. پرید وسط حرفم و گفت الان که دست خودته. برو بیرون. با این که کیرم داشت میترکید لباسامو ورداشتمو رفتم بیرون.

بعد از صبحونه مامانم رفت تو اتاق 1 دقیقه بعد بلند شدم برم که ازش بازم معذرت بخوام. دیدم جلو آینه وایساده و داره سعی میکنه رو جای کبودی رو چرب کنه ولی دستش خوب نمیرسید. گفتم اگه بذاری من بیام چرب کنم. چیزی نگفت رفتم و پشتش رو کرم زدم. ازش پرسیدم دیشب به فرشاد چی گفتی راجع به کبودیه. گفتش بهش گفتم خورده به تیزی در کابینت. کرم رو که زدم رفت و کرستش رو برداشت که تنش کنه. رفتم و کمکش کردم و تی شرتش رو پوشید. بهش گفتم میشه بغلت کنم؟ گفت تو که هر کاری بخوای میکنی اون از دیشبت امروز صبح هم که لخت شده بودی میخواستی بکنیم. حتما اگه بگم نه کتک میزنی. گفتم فقط میخواستم ازت معذرت بخوام گفتم که دست خودم نبود مگه نمی بینی چند وقته عین دیوونه ها شدم. بس که تو این مدت بهم بی توجهی کردی این جوری گه شدم. دیدم اشک تو چشماش جمع شده بغلش کردم تا اونجایی که میشد فشارش میدادم کیرم داشت راست میشد. دیگه نمیتونستم تحمل کنم. دو سه تا ماچ آبدار ازش کردم. شروع کردم گردنش رو بوس کردن. کیرم هی می خورد بهش و اون چیزی نمیگفت. گفتش بس دیگه میترسم دوباره از دستت در بره باز وحشی بشی. قضیه صبح و فرشاد رو به مامانم گفتم. ساعت طرفای 11 بود که گفت میخواد بره شهروند خرید. گفتم باهاش میام. به نظرم میومد که هنوز شاکی باشه. با اون قضیه دیشب حق هم داشت.
خلاصه یه مانتو کرم تخمی داره اون و پوشید و یه روسری تخمی تر از مانتوش هم سرش کرد منم تو اتاقم شال و کلاه کردم. بهش گفتم مامان میشه امروز یه لباس دیگه بپوشی. گفت لباس دیگه ای ندارم همش کثیفه. بهش گفتم اون مانتو مشکیه رو بپوش با اون روسری آبیه.
این مانتو مشکیه خیلی تنگه و هر بار که میپوشتش تمام بدنش میزنه بیرون انگار که لخت باشه. گفت اون مال مهمونیه. گفتم بپوش دیگه بزار روحیت عوض بشه. خلاصه با اصرار من قبول کرد. اومد که بپوشتش گفتم یه خورده ام آرایش کن اینجوری بری تو خیابون همه فکر میکنن پسرت مرده. خلاصه یه آرایش ملایم کرد اما خیلی خوشم نیومد. رفتم جلو آینه و بهش گفتم خیلی تغییر نکردی آخه صورتت خیلی خستس. یه نگاه غضبناک بهم کرد و شروع کرد به آرایش. دیدم خیلی عصبانیه اومدم بیرون و تو پله ها منتظرش شدم. بالاخره اومد. واااااااااای عجب کوسی شده بود. اگه تو اتاق بودیم درجا میکردمش. خیلی آرایشش سنگین بود خلاصه پریدیم تو ماشین من و رفتیم. تو فروشگاه یه کله حواسم به مامانم بود و از شق درد داشتم میمردم. بعضی وقتا هم خودمو میمالیدم بهش اما اون مدام میرفت کنار. یه جا دولا شد که گوشت برداره رفتم چسبیدم در کونش که یهو برگشت با عصبانیت گفت جلو مردم اینجوری میکنی فکر میکنن جنده ام بفهم اینو. خلاصه تو راه برگشت. بودیم که مجدد من خایه مالی کردم و تمام حواسم فقط به بدن مامانم بود.

خلاصه اومدیم و خریدارو گذاشتیم تو آشپزخونه مامانم وقتی دولا شد که کیسه ها رو بزار زمین چشمم خورد به سینه هاش که تو اون مانتو تنگ رو به پاین افتاده بودن. دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم. مامانم رفت تو اتاقش تا لباس عوض کنه. دنبالش رفتم همین که روسریش رو برداشت بهش گفتم بزار کمکت کنم. تابلو بود که هدفم چیه. بهم گفت اگه بزارم کمکم کنی دست از سرم بر میداری. میزاری بعد از اون زندگیه گهیم با بابات حالا که فرشاد رو پیدا کردم باهاش زندگی کنم. اگه فرشاد از کارات شاکی بشه ول میکنه میره ها. پریدم وسط حرفش گفتم من دیگه اون آدم قبلی نیستم و هم تو و هم فرشاد رو دوست دارم. من فقط به فرشاد حسودیم میشه که اونو بیشتر از من دوست داری. گفت اصلا اینجوری نیست برای اینکه اگه اینجوری بود قضیه دیشب رو بهش میگفتم. گفتم حالا کمکت کنم؟ چیزی نگفت رفتم جلو گفتم بزار یه ماچت کنم از دلت در بیارم. یه بوس از لوپش کردم و بغلش کردم. تا اونجایی که میشد فشارش دادم شروع کردم به گرنش رو لیس زدن. همینجوری که گردنش رو لیس میزدم سینه هاش رو هم میمالوندم. کم کم اومدم طرف لباش و ازش اساسی لب میگرفتم. هیچوقت فکر نمیکردم که لبای مامانم اینقدر خوردنی باشه. دیگه داشتم لباش رو درسته می کندم. بعد لباسام رو سریع در اوردم. کیرم داشت خودش رو میکشت. مامانم همینجوری وایساده بود و داشت منو نگاه میکرد. چشمش که به کیرم خورد گفت همش بخاطره اینه لامصبه. گفتم دیشب که معرف حضور شده. گفت دیشب اگه میتونستم میکندمش که تا آخر عمرت حصرتش به دلت بمونه. گفتم الان نکنیش. گفت بعید نیست. رفتم طرفش و گفتم بعید نیست هان؟ میخواستم زودتر لختش کنم اما دیدم حیفه از رو مانتو نمالمش. آخه اون مانتو خیلی سمسیش کرده بود. بردمش رو تخت بهش گفتم دولا بشه رو تخت. وااای سکسی ترین لحظه عمرم رو داشتم می گذروندم. رفتم و از پشت شروع کردم سینه هاش رو مالیدن. اساسی می مالیدم و گردنش رو هم گه گاه یه لیسی میزدم. مامانم هم کم کم داشت صدای نفس هاش بیشتر میشد. همینجوری دستم رو انداختام و دکمه های شلوارش رو باز کردم شلوارش رو آروم در اوردم ولی هنوز مانتوش رو در نیورده بودم.

از روی شرتش یخورده سوراخ کون و کوسش رو خوردم. اما اصلا حال نکردم. تو همون حالت دولا شرتش رو در اوردم اومدم کیرم رو بکنم تو سوراخ کوسش که یادم افتاد برام ساک بزنه. آروم در گوشش گفتم برگرده و برگشت کیرم رو بردم جلو گفت چیکارش کنم؟ گفتم بکنش. دوزاریش افتاد. اول قبول نکرد اما بالاخره کیرم رفت تو دهنه هانیه جون. برای من که اولین باری بود که یکی کیرم میخورد خیلی عالی بود خیلی خوشم اومده بود. پشت سرش رو گرفتم و محکم کیرم حول دادم تو دهنش. یهو اوق زد و گفت اگه بخوای اینجوری کنی معاملمون نمیشه. گفتم ببخشید فقط تو ادامه بده و اون ساک می زد. چند بار که حس کردم داره آبم میاد کیرم رو از دهنش در اوردم و بعد دوباره میکردم توش بعد کیرم رو اوردم بیرون. خوابوندمش رو تخت و پاهاش رو باز کردم شروع کردم به لیس زدن کوسش. حقیقتا اصلا خوشم نیومده بود. مامانم با اینکه سعی میکرد خودشو رو بی تفاوت نشون بده اما تابلو بود که داشت اساسی حال میکرد. بلندشدم و خوابیدم روش اومدم کیرم رو بکنم تو کسش که بهش گفتم بازم دولا بشه و اونم سگی دولا شد کیرم رو حول دادم تو کسش و آروم عقب و جلو کردم. دولا شدم روش و سینه هاش رو می مالیدم. اگه سایز سینه هاش 80 بود خیلی عالی میشد ولی خوب همینجوری هم من داشتم اساسی حال میکردم. سعی میکردم آروم تلمبه بزنم تا کیرم بیشتر طاقت بیاره. مامانم سعی میکرد آه و ناله نکنه ولی خیلی آروم می کرد. بعد از اینکه حسابی سینه هاش رو از روی مانتوش مالیدم و آبم داشت میومد کیرم رو اوردم بیرون و بهش گفتم مانتوت رو در بیار. خودم نشستم لبه ی تخت و اونم شروع کرد مانتوش رو در اوردن. مانتوش رو که در اورد. به کرستش اشاره کرد و گفت اینم دربیارم یا نه. گفتم آره دیگه اونم بکن زودتر میخوام سینه هات رو بخورم. کرستش رو در اورد. خوابوندمش رو تخت و سینه هاش رو تا اونجایی که میشد میخوردم. نمیتونم بگم چقدر ولی اساسی سینه هاش رو خوردم و کیرم رو دوباره کردم تو کوسش و همینجوری که میکردم ازش لب می گرفتم. تابلو بود که خودش هم داره حال میکنه. همین که بخودم اومدم فهمیدم که آبم داره میاد اما دیگه دیر شده بود و همش رو خالی کردم تو کوسش. مامانم چیزی نگفت بعدش که آبم خالی شد همینطوری که روش خوابیده بودم بهش گفتم نمی خواستم این کار رو بکنم و تازه کارم. گفت ایرادی نداره این تاوان عشق به فرشاد. اصلا فکر نمی کردم که یه زنه 45 ساله اینقدر بتونه خوب آدم رو ارضا کنه. یه چند دقیقه ای همونجوری رو هم خوابیدم و بعد گفت بزار برم این گند کاریت رو درست کنم ساعت طرفای 2 بود. بلند شد و از کشوی خودش 2 تا قرص ضدحاملگی خورد. و من اونجا برای اولین بار قرص های ضدحاملگی رو که تو درس تنظیم خانواده صحبتش شده بود رو دیدم.

اومد و از کشوش لباس برداره که بره حموم همین که دولا شد و سوراخ کونش رو دیدم یادم اومد که از کون نکردمش. بلندشدم رفتم طرفش همینطوری که خم شده بود کمرش رو گرفتم و اومدم کیرم رو که با دیدین سوراخ کونش راست شده بود بکنم توش که بهم گفت امیرعلی خواهش میکنم اون نه. دیگه دلم نیومد که ادامه بدم. بهش گفتم بجاش برام ساک میزنی آخه دوباره شق شده. اومد شروع کنه به ساک زدن بهش گفتم صبر کن بیا دو باره مانتو و شلوارت رو بپوش بعد ساک بزن. مامانم گفت اه تو چه گیری دادی به اونا ول کن دیگه اگه نمیخوای بلند میشم میرما. با کلی ماچ و اصرار قبول کرد. تمام لباساش رو پوشید حتی جوراباش رو هم گفتم بپوشه که بیشتر فاز بده. اومد روسریش رو سرش کنه گفتم اونو نمیخواد. من عاشق اون شلوار لی و مانتوش بودم. خلاصه شروع کرد ساک زدن اینبار بهتر از سری قبل ساک میزد. شاید بخاطر اینکه زودتر آبم بیاد. همیجوری ساک میزد و من تو عرش بودم که دیدم داره آبم در میاد نمیدونم چرا آبم رو تو دهنش خالی نکردم. کیرم رو اوردم بیرون و همه آبم رو ریختم رو صورتش و یخورده هم ریخت رو مانتوش. مامانم گفت خیلی خوب حالا اجازه هست برم حموم. گفتم الان با هم میریم گفت نترس خودم رو نمیکشم. خلاصه اون رفت حموم و منم گه گاه به مامانم کمک میکنم. و بالاخره دلیل طلاقش رو هم بهم گفت و من هم چند وقت با بابام قهر بودم. اما مامانم گفت که بهتر باهاش آشتی کنم ممکنه بفهمه که من دلیلش رو فهمیدم.
تو این مدت 3 ،4 تا اتفاق جالب هم برام افتاد که اگه دوستان ما رو با فحش بدرقه نکن اونا رو هم سر یه فرصت مناسب واستون تعریف میکنم.

کردن خواهر دوست دخترم

ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ ﯾﺎﺳﺮ ﻫﺴﺘﻢ22ﺳﺎﻟﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﻝ ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻧﻪ.ﻣﻦ ﯾﮏ ﺯﯾﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺳﻤﺶ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﺸﺨﺼﺎﺗﺶ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﻗﺪ170ﻭﺯﻥ50 ﭼﺸﻤﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺸﮕﯽ ﮐﻼ ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ.ﻣﻦ ﺣﺪﻭﺩ4ﻣﺎﻩ ﺑﺎﺵ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﮐﻠﯽ ﺑﺎﻫﻢ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺭﻩ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺷﺪ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﯿﺎﻡ ﭘﯿﺸﻢ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺟﺎ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩﻡ.ﻓﮑﺮ ﮐﻢ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﭘﺎﺭﮎ ﻣﺤﻞ ﻭﺭﻕ ﺑﺎﺯﯼ ﺟﺎﺗﻮﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﻗﻠﯿﻮﻧﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﻮﺩﺷﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺟﺎ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺯﻭﺩ ﭘﺎﺷﻮ ﺑﯿﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺗﻮ ﮐﻒ ﮐﯿﺮ ﺑﻮﺩ.ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﺠﺎ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ,ﺍﺧﻪ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭ ﺷﯿﻔﺘﯽ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ.ﮔﻔﺘﻢ ﻣﮕﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮔﻔﺖ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺍﻫﺮﺷﻪ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻗﺒﻠﺶ ﺳﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺳﮑﺲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻡ.ﺩﯾﺪﻡ ﭘﯿﺎﻡ ﺍﻣﺪ ﺍﮔﻪ ﻧﯿﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻪ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺗﻮ ﺧﻼﺻﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺩﺭﺱ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻡ ﭘﯿﺎﻡ ﮐﺮﺩ.ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﯿﺎ ﺩﻡ ﺩﺭ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﻡ ﺗﻮ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺪ ﺩﻡ ﺩﺭ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ

ﺳﺮﯾﻌ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻮ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺍﻣﺪ ﺩﻡ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﺪﺗﻮ ﯾﮏ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﺍﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻨﻮﻩ ﯾﺎ ﻣﯿﺒﯿﻨﺘﺘﻮﻥ.ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺭﻭ ﻣﺒﻞ ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺍﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﻡ,ﺑﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺳﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﻦ ﮔﻔﺖ ﺍﺷﮕﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻨﻮ ﮔﻔﺖ ﻫﻢ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺸﻪ ﻣﺦ ﺧﻮﺍﻫﺮﻭ ﻫﻢ ﺯﺩ.ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﻓﮑﺮﺍ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﭼﺎﯾﻮ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺍﻭﺭﺩ.ﺟﻮﺭﯼ ﺩﻭﻻ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺳﯿﻨﻬﺎﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﻻﯾﯽ ﺩﺭﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺣﺸﺮﯼ ﻣﯿﺸﺪﻡ.ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺣﺎﺕ ﺣﺮﻑ ﺧﻮﺻﻮﺻﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﮐﻼﺱ ﺑﺰﺍﺭﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺰﺍﺭ ﭼﺎﯾﻤﻮ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ.ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺳﺮﯾﻊ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻥ ﮐﺮﺩ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺸﺮﯼ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﺶ ﺍﻭﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺟﻠﻮ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻟﺒﺎﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺥ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﮏ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺍﺧﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺭﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﮔﺎﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻬﻢ ﺣﺎﻝ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ.ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ…. ﺧﻼﺻﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻟﺐ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻤﻮﻥ ﻓﺮﯾﺒﺎﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﻭﺭ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﺩﺍﺵ ﺑﺮﺍﻡ ﺟﻖ ﻣﯿﺰﺩ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺟﻔﺘﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻬﺎﯼ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺳﯿﻨﻬﺎﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻧﺸﻮﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﺷﻪ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ.ﺩﯾﮕﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺥ ﺍﻭﺥ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺩﺭ ﺍﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﻣﯿﻔﻬﻤﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﺷﻬﻮﺕ ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑﺒﺒﺒﺒﺒﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ﺩﺩﺩﺩﺩﺩﺩﺭﺭﺭﺭﺭﮐﮑﮑﮑﮑﮑﮑﮑﮑﮑﮏ ﺑﺒﺒﺒﺒﺒﺒﺒﻔﻔﻔﻔﻔﻔﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻬﻤﻤﻤﻤﻤﻢ ﻣﻤﻤﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ﺍﺧﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺨﺦ ﺟﻮﻥ.ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺴﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﺲ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺎﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ

ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﺩﺍﺯ ﺑﮑﺸﻪ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﻭﭘﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﻮﻫﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻡ ﺗﻮ ﭘﺎﺭﺵ ﮐﻨﯽ.ﻣﻨﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺧﻮﺩﮐﻢ ﺟﺮﺵ ﻣﯿﺪﻡ.ﺧﻼﺻﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﺸﺎﺩ ﺳﺎﺯﯼ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﺎ ﮐﺮﻡ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭ ﮐﻮﻧﺶ ﺷﺮﻉ ﺑﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻧﮑﺸﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﻓﻘﻂ ﺍﻩ ﺍﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ.ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﻣﻮﻥ ﮐﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﻡ ﺳﻮﺭﺍﺧﺸﻮ ﯾﮏ ﻓﺸﺎﺭ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺟﯿﻖ ﺑﻠﺪﯼ ﮐﺸﯿﺪ ﺍﻭﻝ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺍﻻﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﺒﻨﻪ ﭼﺨﺒﺮﻩ.ﮐﻪ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺸﺪ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻡ ﺣﺎﻻ ﺑﺰﻥ ﻭ ﮐﯽ ﺑﺰﻥ ﭼﻮﻥ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺭﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺍﻣﺪ ﻭ ﺣﺎﻝ ﺩﺭﺳﺘﻮ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ.ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﺑﻢ ﺍﻣﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺸﻮﯼ ﺑﺸﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﺎﻡ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﻓﻘﻂ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭﺵ ﻧﮑﻨﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﺗﺎ ﺩﺭﻩ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﺍﯼ ﯾﮏ ﺻﺤﻨﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩﻧﯽ ﺩﯾﺪﻡ.ﺩﯾﺪﻡ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﻭﺭ ﻣﯿﺮﻩ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺩﯾﺪ ﯾﮏ ﺟﯿﻖ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺯﺩﻭ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻢ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩ.ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻝ ﺗﺮﯾﭗ ﺧﺠﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺍﺷﮕﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺷﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩﻣﯽ.ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﻭ ﺯﺩ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﻮﺩ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﺶ ﭘﺮﯾﺪ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ.ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ ﺻﺪ ﺩﺭ ﺻﺪ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﭼﻪ ﮔﻨﺪﯼ ﺯﺩﻡ.ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﺵ ﺗﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﺗﯿﺸﺮﺗﺶ ﻭ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﻭﻟﯽ ﺯﯾﺮ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ.ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺟﺎﯼ ﻣﯿﺮﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﺷﻮﯼ ﮔﻔﺖ ﻧﺎﻗﻮﻻ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﭼﯽ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ.ﺍﻭﻝ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﯿﭽﯽ ﺑﻌﺪ ﻣﭽﻢ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ. ﮔﻔﺖ:ﭘﺲ ﺍﻭﻥ ﭼﯿﻖ ﺑﺮﺍ ﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺻﺪﺍ.ﺗﻮﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﮔﻔﺘﻤﺎﻥ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺍﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﮕﻪ ﻓﻈﻮﻝ ﻣﺎ ﭼﯽ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ.ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﯾﮏ ﭼﺸﻤﮏ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺯﺩﻭ ﮔﻔﺖ ﻧﮑﻨﻪ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ.ﺗﺎﺯﻩ ﺩﻭﺯﺍﺭﯾﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻧﻘﺸﻪ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺗﻌﯿﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﺍﮔﻪ ﺍﻗﺎ ﯾﺎﺳﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻣﻪ.ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮐﻒ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﯽ ﺟﻨﺒﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﻗﺒﻮﻝ.

ﺩﯾﺪﻡ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﮔﻔﺖ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﻮﺍﺵ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺭﻭ ﺑﮑﻨﯽ ﺍﻭﻥ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﺷﺎﯾﺪ ﺷﮏ ﮐﻨﻪ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻮﺭﯼ ﻣﮑﻨﻤﺶ ﮐﻪ ﺍﺏ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺗﮑﻮﻥ ﻧﺨﻮﺭﻩ.ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺣﯿﻦ ﮐﯿﺮﻡ ﺩﻭ ﺑﺎﺭﻩ ﺟﻮﻥ ﮔﺮﻓﺘﻮ ﺑﻠﺪ ﺷﺪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﭼﯿﻪ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﺩﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻣﻨﻢ ﺍﻣﻮﻧﺶ ﻧﺪﺍﺩﻣﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﺎﺭﺵ ﺩﯾﺪﻡ ﻓﺮﯾﺒﺎﻫﻢ ﺍﻣﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﺮﻡ ﺷﻠﻮﺍﺭﻭ ﺷﺮﺗﻮ ﺑﺎﻫﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻟﺖ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﮐﯿﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺕ ﺍﺧﻪ ﮐﯿﺮ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﻣﻦ ﻧﺼﻒ ﺍﯾﻨﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺧﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﺣﺪﻭﻥ3.5ﺳﺎﻧﺖ ﻗﻄﺮﺷﻪ ﻭ15ﺳﺎﺗﻦ ﺩﺭﺍﺯﺍﺵ.ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺭﻭ ﺯﺩ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺰﺍﺭ.ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺩﻭﺗﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺳﺮ ﮐﯿﺮ ﻣﻦ ﺩﻭﺍﺷﻮﻥ ﺷﺪﻩ.ﮐﻢ ﮐﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺟﺎﯼ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻪ.ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﺲ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ.ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺴﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﮑﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﯾﮏ ﻣﻮﻗﻊ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻣﯿﺎﺩ ﺍﺯ ﺟﻬﺘﯽ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﮑﻦ ﺍﺯ ﺟﻬﺘﯽ ﺣﺎﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ ﮔﻪ ﻭﻗﺖ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺧﻼﺻﻪ ﮐﯿﺮﻭ ﮔﺪﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﺴﺸﻮ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﻮ ﻧﺮﻓﺖ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﮐﯿﺮﻣﻮﻥ ﺩﻡ ﮐﺲ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺗﻨﻀﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ.ﻣﻦ ﺍﮔﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻭﻣﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻ ﻫﺎ ﺍﺑﻢ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺭﻭ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ ﮐﻔﺖ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﺑﺖ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﭘﺲ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ.ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﻧﻔﺴﻢ ﺣﺪﻭﺩ ﯾﮏ ﺭﺑﯽ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺍﻩ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺭﺯﺍ ﺷﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﺪﯼ ﮔﻔﺖ ﺍﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭﻫﻬﻬﻬﻬﻬﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﻤﺮﻣﻤﻤﻤﻤﻤﻢ.ﮐﯿﺮﻣﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺍﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻭﻝ ﮐﻦ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻧﺒﻮﺩ.ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻭﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﮐﯿﺮﻣﻮﻥ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺗﻮ ﮐﻮﻥ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺟﺎ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺳﺮﺩ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮐﺲ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺑﻮﺩ ﺍﺧﻪ ﮐﺴﺶ ﻣﺜﻞ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﯿﺮﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻞ ﺷﺪ ﯾﮑﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﺯﺩﻡ ﺷﺎﯾﺪ ﺻﻔﺖ ﺑﺸﻪ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﺭﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﺷﻞ ﺷﺪﻩ.ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺍﻻﻥ ﺩﺭﺳﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﺸﺖ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﯿﺮﻡ ﺟﻮﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﻣﯿﺰﺩﻡ.ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺶ ﺭﻭ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻟﻮ ﺷﺪﻡ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺍﻣﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﯼ ﭼﻪ ﺩﺍﻏﻪ.ﻓﺮﯾﺒﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻗﺮ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺳﻤﻮﻧﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻪ3.ﺗﺎﯼ ﺑﺎﻫﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺑﺎﺭ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﮑﺲ ﻫﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺣﺘﯽ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﻣﯿﮕﺎﯾﺪﻣﺶ.ﺟﺎﺗﻮﻥ ﺧﺎﻟﯽ.

اشتباه بچگی

ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﻋﺮﺽ ﺩﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﻋﺰﯾﺰ.ﻣﻦ ﺭﺿﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﻪ5ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ،ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ17ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ.ﻣﻦ ﻗﺪﻡ 183ﻭ ﻭﺯﻧﻢ85ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺟﺜﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﻨﻢ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ.ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺩﺭﺳﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﯿﮑﻞ ﺩﺭﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﻮﺩﻡ.ﻫﻤﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻓﻮﺯﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻣﻌﻠﻢ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﻈﺮﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ.ﺧﯿﻠﯽ ﺷﻬﻮﺗﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻫﺮ ﺭﺍﻫﯽ ﺭﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺍﺭﺿﺎ ﮐﻨﻢ،ﻋﮑﺲ،ﻓﯿﻠﻢ،ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻫﺰﺍﺭﺗﺎ ﺭﺍﻫﻪ ﺩﯾﮕﻪ.ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﺳﻨﺸﻮﻥ ﮐﻢ ﺑﻮﺩ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺷﺪﻥ ﻫﻢ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ.ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺁﺗﯿﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﻣﯽ ﺳﻮﺧﺘﻢ.ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﮑﺲ ﺭﻭ ﺗﺠﺮﺑﺶ ﮐﻨﻢ.ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﻧﻢ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺳﮑﺴﯽ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﻭ ﺗﺎ ﺟﻠﻖ ﻧﻤﯿﺰﺩﻡ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺷﺖ.ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﻤﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﻢ ﺟﻠﻖ ﺯﺩﻧﻪ.ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ،ﭘﯿﺶ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﯽ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺍﺣﻤﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﺴﻦ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﺍﻭﻥ ﻓﻨﯽ ﺣﺮﻓﻪ ﺍﯼ ﺧﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﺳﺎﻝ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ،ﻣﻌﻤﺎﺭﯼ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪ.

ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﮐﻼﺳﺸﻮﻥ ﻭﺍﺳﻤﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻣﺦ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﺯﺩﻩ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﺭﻓﯿﻖ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻋﺮﺿﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺍﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻩ.ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﺿﺒﻂ ﮐﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺣﺎﻟﺸﻮ ﺑﮕﯿﺮﻡ.ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﮑﻼﺳﯽ ﻫﺎﺵ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻬﺶ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺗﻼﻓﯽ ﮐﻨﻪ.ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺻﺪﺍﺵ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﮐﻪ ﺳﻨﺶ ﺯﯾﺎﺩﻩ.ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻃﺮﺡ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻤﺎﺭﺗﻮ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﯾﻪ ﺍﺳﻢ ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺑﻬﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩ.ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ21 ﺳﺎﻟﺸﻪ.ﻣﻨﻢ ﺍﻟﮑﯽ ﮔﻔﺘﻢ22ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﺑﺮﻕ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﻢ.ﺻﺪﺍﻡ ﮐﻠﻔﺖ ﺑﻮﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺻﻼ ﺷﮏ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩ.ﻫﺮﺷﺐ ﺗﺎ ﺩﯾﺮ ﻭﻗﺖ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﺳﮑﺴﯽ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﻭ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ.ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺎﯾﻪ ﺑﻮﺩ.ﺩﺭﻭﻏﻬﺎﯾﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻬﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩﻡ.ﺣﺘﯽ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﺨﻮﺍﻣﺶ.ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ.ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ،ﻣﻦ ﺍﻫﻞ ﺭﻭﺩﻫﻦ ﺑﻮﺩﻡ.ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ.ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﺑﻬﻢ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ.

ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ.ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻟﺮﺯﯼ ﻣﺤﺴﻮﺱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻡ.ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﺵ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﯿﺪﻧﺶ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺰﺭﮔﻬﺎ ﺑﻮﺩ.ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺪﺍﺭﻥ.ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺩﻣﺶ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺏ ﻣﻌﺪﻧﯽ ﺩﻣﺎﻭﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﻫﻢ ﮐﻠﯽ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﯾﻢ.ﺩﯾﮕﻪ ﺩﯾﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﺳﻮﻧﺪﻣﺶ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ.ﻭ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ.ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﻤﺶ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺣﻤﻖ ﺑﻮﺩﻡ.ﭼﻨﺪ ﺷﺐ ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ.ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﭘﺎﯾﺪ ﭘﺮﺩﻣﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﯽ.ﻃﻔﻠﮏ ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﺨﻮﺍﻣﺶ.ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺤﺶ ﮐﻠﯿﺪ ﺑﺎﻍ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺍﺯﺵ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﻧﺴﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺍﻭﻧﺠﺎ.ﺩﻭﺳﺘﻢ ﯾﻪ ﺁﻻﭼﯿﻖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﺨﺖ ﭼﻮﺑﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻣﻮﮐﺖ ﮐﺜﯿﻒ ﺭﻭﺵ ﭘﻬﻦ ﺑﻮﺩ.ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻮﻥ ﻫﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ.ﺷﺐ ﻗﺒﻠﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺸﻤﺎﻣﻮ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﯾﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﻍ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻌﺪﺵ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ.ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﯿﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﻢ؟ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﺮﻓﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ.ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﺳﺮﺵ ﻭ ﻧﻮﺍﺯﺷﺶ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ.ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﻣﺎﻧﺘﻮﺕ ﺭﻭ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﯼ ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ ﻭ ﭘﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﺘﻮﺵ ﺭﻭ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ.ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﻮﺳﺖ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺳﺮﺷﻮ ﺁﻭﺭﺩ ﺟﻠﻮ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻭ ﻟﺒﺎﻣﻮﻥ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩ.ﻣﻘﻨﻌﺸﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﻣﺜﻞ ﻓﯿﻠﻤﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﯿﺴﯿﺪﻥ ﮔﻮﺵ ﻭ ﮔﺮﺩﻧﺶ.ﯾﻪ ﺗﯽ ﺷﺮﺕ ﺁﺑﯽ ﺗﻨﺶ ﺑﻮﺩ.ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺵ ﺑﯿﺎﺭﻩ.ﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩ.ﯾﻪ ﺳﻮﺗﯿﻦ ﮐﺮﻡ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺳﻮﺗﯿﻨﺸﻮ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﻟﯿﺴﯿﺪﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ.ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﻧﺎﻓﺶ ﻭ ﺯﺑﻮﻧﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﻧﺎﻓﺶ ﻭ ﻣﯿﭽﺮﺧﻮﻧﺪﻡ.ﻓﻘﻂ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩ.ﻭﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻟﺬﺗﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ.ﭘﺎ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻭ ﺷﻮﺭﺗﻤﻮ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﻡ ﺳﺎﮎ ﺑﺰﻧﻪ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺮﺧﻼﻑ ﻗﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻭ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺷﻢ ﻧﻤﯿﺎﺩ.ﺣﺎﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ.

ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻭ ﺷﻮﺭﺗﺸﻮ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ.ﻭﺍﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺲ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ.ﻭﻟﯽ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﺵ ﺩﻭﻥ ﺩﻭﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﻓﯿﻠﻤﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩ.ﺁﻭﺭﺩﻣﺶ ﺟﻠﻮ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺳﺮﻩ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﻭﺳﻂ ﭼﺎﮎ ﮐﻮﺳﺶ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻡ.ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺭﺿﺎ ﺑﮑﻦ ﺗﻮ ﻭ ﭘﺮﺩﻣﻮ ﺑﺰﻥ.ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ،ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻮ ﺍﺯﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﺪﺍﺭﻩ.ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺴﺮﯾﻦ ﺗﻮ ﭘﺮﺩﻩ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﯾﮕﻪ؟ﯾﻬﻮ ﺍﺯ ﺟﺎ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺩﺍﺭﯼ؟ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﻦ ﺟﻨﺪﻩ ﺍﻡ؟ﻭ ﭘﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳﺎﺷﻮ ﺑﭙﻮﺷﻪ.ﮐﻠﯽ ﺍﻟﺘﻤﺎﺳﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﮔﻔﺖ ﺑﮑﻦ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺯﻭﺩﻩ.ﺧﻼﺻﻪ ﻫﺮﺟﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﻃﻔﺮﻩ ﺭﻓﺘﻢ.ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺖ.ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺳﮕﯽ ﻧﺸﺴﺖ.ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﮐﺴﺶ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﺑﻢ ﻣﯿﻮﻣﺪ.ﺳﺮﻩ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﯾﻪ ﺗﻒ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮐﻼﻫﮑﺸﻮ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﻫﻨﻮﺯ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺁﺑﻢ ﻓﻮﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ.ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ ﺁﺑﺖ ﺍﻭﻣﺪ؟؟ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺭﻩ.ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻠﯽ ﻓﺤﺶ ﺩﺍﺩﻡ.ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺯﻭﺩ ﺍﻧﺰﺍﻟﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺟﻠﻖ ﺯﺩﻧﻪ.ﺭﻓﺘﻢ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﭙﻮﺷﻢ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﮐﺠﺎ؟ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﻮ ﻫﻢ ﺍﺭﺿﺎ ﮐﻨﯽ.ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﺑﻮﻧﻤﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻻ ﮐﺴﺶ ﻭ ﻣﯿﻠﯿﺴﯿﺪﻡ ﺑﺮﺍﺵ.ﯾﻪ ﻣﺰﻩ ﯼ ﺗﺮﺵ ﻭ ﺑﺪﯼ ﻣﯿﺪﺍﺩ.ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﻟﯿﺴﯿﺪﻡ ﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﺯﺩﻡ ﮐﻪ ﺁﻫﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯﻡ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﺶ.ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪﺑﺎﺭ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ.ﭘﺎ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﺮﺩﻣﺶ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﭘﯿﺎﺩﺵ ﮐﺮﺩﻡ.ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﺯﻡ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩ.ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﻡ،ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻓﺖ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ.ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺳﮑﺲ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺶ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﺑﺎﺷﻪ،ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﺟﺎﺵ ﻟﺬﺕ ﻧﺒﺮﺩﻡ.ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺳﮑﺲ ﻧﺼﻔﻪ ﻭ ﻧﯿﻤﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ.ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﮐﻞ ﺫﻫﻨﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺳﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺖ.ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺴﺮﯾﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﺩﺍﺩ ﻭﻟﯽ ﺟﻮﺍﺑﺸﻮ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻮﺷﯿﻤﻮ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻭ ﺧﻄﻤﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻡ.ﻣﺜﻞ ﺳﮓ ﭘﺸﯿﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩﻡ.ﺩﯾﮕﻪ ﺟﻠﻖ ﺯﺩﻥ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭ.ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭼﺴﺒﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺩﺭﺱ.ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻗﻀﯿﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻡ.ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ،ﺣﺎﻻ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺳﮑﺲ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻩ،ﻧﻪ ﻫﺮﮐﺴﯽ.ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﯽ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺭﻭ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ ﯾﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﺍﺳﺘﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺭﻭ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ. ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﭘﯿﺮﻭﺯ ﺑﺎﺷﯿﺪ.
نوشته: رضا

۱۳۹۱ بهمن ۲۵, چهارشنبه

آقا معلم

امروز می خوام یکی از خاطرات جالب و فراموش نشدنیم رو براتون تعریف کنم که برمیگرده به پنج سال پیش، یعنی وقتی تقریبا هجده سالم بود.
من برای آمادگی کنکور به یک آموزشگاه خصوصی میرفتم و چند تا درس رو که برام سخت بود رو گرفته بودم. یکی از این درسا شیمی بود که دبیرش یه مرد حدودا ۴۵ ساله بود که از اون تیپای جذاب دخترکش داشت و همیشه شیک پوش و مرتب بود و وقتی میومد تو کلاس بوی عطرش هوش از سر آدم می برد.
از بچه ها شنیده بودم که این از اون دون ژوآن های حسابیه و خیلی دختر باز. همیشه هم یه تعداد دختر دور و ورش می پلکیدن. یک بارم از یکی از دوستام شنیده بودم که به بهانه ی کلاس خصوصی با شاگرداش رابطه داره.
خیلی کنجکاو شده بودم و از طرفی بدم نمیومد یه جوری خودمو بهش نزدیک کنم.
یه روز بعد از کلاس رفتم دنبالش و گفتم:
:ببخشید می خواستم ببینم شرایط کلاس خصوصی های شما چیه؟
- می خوای بیای؟
: اگه بشه بله چون من سر کلاس خوب می فهمم
- خب یه رضایت نامه از پدرت میاری که من بدونم در جریان هستن. بعد یه روز رو برات فیکس میکنم.
: بعد ببخشید هزینه ش چه قدر میشه؟
- حالا نگران اون نباش.جلسه ی اول رایگانه. اگه خوشت اومد بعد با هم کنار میایم.
وقتی این جمله رو گفت یه لبخند شیطنت آمیزی همراه با یه چشمک زد و رفت.
من رفتم خونه و یه رضایت نامه خودم نوشتمو امضای بابام رو هم که بلد بودم زدم زیرش!
جلسه ی بعد که با هم کلاس داشتیم دوباره آخر کلاس رفتم پیششو نامه رو دادم اونم یه نگاهی انداخت و گفت باشه بعد از تقویمش روزاشو نگاه کرد و گفت فعلا چهارشنبه ساعت۵ بیا.
منم قبول کردم.
تا چهارشنبه همش هیجان داشتم. با خودم میگفتم یعنی ممکنه کاری بکنه؟ اصلا شاید همه ی حرفا دروغ باشه. شایدم جرات نکنه بار اول به من نزدیک شه. خلاصه با یه دنیا سوال هفته گذشت و چهارشنبه شد.
صبح زود بیدار شدم و یه راست رفتم حموم که خودمو برای سکس احتمالی که در انتظارش بودم آماده کنم. حسابی تو حموم به خودم رسیدم و هر چی اضافی بود از بین بردم!
بعد اومدم موهامو حسابی سشوار کشیدم که تا کمرم بریزه. اصلا اشتهای ناهار خوردن نداشتم رو تخت ولو شدمو غرق در افکار که یهو یاد ساعت افتادمو پاشدم که لباس بپوشم.
اول یه شورت و سوتین ست مشکی توری پوشیدم که خیلی به نظر خودم قشنگ بود.
روشم یه تاپ استرچ صورتی با شلوار کشی سفید که احساس کردم خیلی خوشکل شدم!
یه مانتو روسری ساده هم تنم کردم که مامانم مشکوک نشه و زدم از خونه بیرون.
راس ساعت ۵ جولوی خونش بودم. زنگ زدم که دیدیم بدون هیچ سوالی در باز شد و تاره چشمم به آیفون تصویری افتاد. خونه ش طبقه ی اول بود و دیدم که لای در بازه. در زدمو رفتم تو.
که یهو خشکم زد…. دیدم آقای (م) با یه شلوارک مشکی و یه تی شرت جلوم ایستاده و با لبخند منو
به داخل دعوت میکنه…
- خب بشین من یه شربت بیارمو بعد شروع کنیم
بعد از چند دقیقه با یه پارچ شربتو دو تا لیوان برگشت و گفت:
چرا لباستو درنیاوردی؟ هوا به این گرمی میپزی که منم که منتظر فرصت بودم با یه لحن خاص گفتم نه ممنون راحتم آخه لباسم مناسب نیست چون هوا گرم بود چیزی نپوشیدم اونم با شیطنت گفت خب چه بهتر… دربیار راحت باش مثل من. کسی خونه نیست
منم دیگه تعارف نکردمو زود مانتو روسریمو درآوردم که متوجه شدم زل زده به منو داره با لبخند نگاه میکنه.
گفتم خب شروع کنیم؟
گفت نه! گفتم چرا؟ گفت دیگه نمیتونم…گفتم برای چی؟ گفت آخه مگه میشه یه همچین دختر خوشگلی کنار آدم باشه بعد آدم تمرکز درس دادن داشته باشه؟
خیلی تعجب کردم.فهمیدم که همه ی حرفا در موردش درست بوده. اصلا انگار این مردا وقتی حشری میشن دیگه هیچ چیز براشون مهم نیست.
همون جور که داشت نگاه میکرد بدون اینکه از من اجازه ای بگیره دست کشید رو سینه هامو محکم فشارشون داد! من با اینکه برای این کار آمادگی داشتم اما باورش برام سخت بود.
ولی بدون هیچ مقاومتی خودمو بهش سپردمو دلم می خواست حسابی لذت ببرم.
منم دستامو دور کمرش حلقه زدم و فشارش میدادم. عجب عطر خوبی داشت تنش.
یه کم به ناز و نوازش گذشت که یهو از رو زمین بلندم کرد و برد به اتق خوابش که یه تخت یک نفره اونجا بود
منو گذاشت رو تخت و تی شرت خودشو در آورد. تنش حسابی داغ شده بود منم بدتر از اون دراز کشید رومو با موهام بازی میکرد
بعد خیلی محکم لبشو گذاشت رو لبمو مثل کسی که مدت هاست چیزی نخورده لبامو می خورد منم ترجیح دادم خودم کاری نکنم و فقط اون فاعل باشه
بعد از چند ثانیه از روم بلند شد و گفت لخت شو…من عاشق اینم که دختر خودش لخت شه منم که تا اون روز هیچ وقت خودم این کارو نکرده بودم یه کم برام سخت بود اما خب چاره ای نبود
شروع کردم به لخت شدن اونم به من خیره شده بود و از رو شلوارک کیرشو میمالید وقتی کاملا لخت شدم گفت خب حالا بیا شورت منو در بیار. منم اومدم شلوارکشو کشیدم پایین و دیدم که زیرش از شورت دیگه ای خبری نیست
کیرش نیمه راست بود و هنوز خیلی سفت نشده بود. با یه دستش چنگ زد تو موهامو گفت بخور عزیزم
من تا اون روز هیچ وقت زیر بار کیر خوردن نرفته بودم. نه که بدم بیاد ولی خوشم هم نمی یومد و اصلا بلد هم نبودم. بهش گفتم تا حالا نخوردم بلد نیستم… گفت خب بالاخره باید از جایی شروع کنی. من میشم موش آزمایشگاهی تو.
کیرشو گرفتم دستمو یه کم وراندازش کردم. بعد آروم سرشو گذاشتم تو دهنمو با زبون لیس زدم
بهم گفت فقط لیس نزن. سعی کن مک بزنی. تا حالا مگه یخمک نخوردی؟ همون جوری مک بزن
منم تازه فهمیدم که منظورش چیه و شروع کردم به مک زدن. اونم همش آه و ناله میکرد تا اینکه حس کردم دیگه دهنم جایی نداره.
کیرش دو برابر قبل شده بود. خودشم اینو فهمید و گفت خب دیگه بسه برو بخواب لبه ی تخت منم رفتم دراز کشیدم طوری که پاهام از تخت آویزون بود.
اومد پاهامو تا جایی که می تونست و حتی خیلی بیشتر باز کرد که دردم اومد.
بعد یه تف انداخت تو کسم که از این کارش خوشم نیومد ولی چیزی نگفتم
از کمد کنار تخت کاندوم برداشت و کشید رو کیرش بعد یه کم با کسم ور رفت که حسابی آماده باشه خیلی آروم سر کیرشو گذاشت رو سوراخمو خیلی آروم فشار داد تو بر خلاف ظاهرش که نشون می داد اهل سکس خشن و سریع باشه خیلی آهسته تو کسم تلمبه میزد. انگار که هیچ عجله ای نداشت.
من تا همین امروزم همچین سکسی رو دیگه تجربه نکردم. بیشتر از یک ساعت هر دو در اوج بودیم
با هر جلو عقب کیرش من لذت میبردم. با دست خودم هم چچولمو میمالیدم که بیشتر لذت ببرم
این وسط به جز صدای نفس هامون صدای دیگه ای نبود.
کسم به حدی خیس شده بود که با تلمبه زدناش صدای شالاپ شلوپ میداد
کم کم احساس کردم که حالت چشماش داره عوض میشه فهمیدم الانه که آبش بیاد
خودشم که زودتر فهمیده بود بهم گفت کجا بریزم؟
گفتم رو سینم
اونم کیرشو در آورد و کاندومشو سریع بیرون کشید و همه آبشو که به نظرم خیلی زیاد بود رو سینه و شکمم ریخت و خوابید روم.
منم خوابم گرفته بود. سکس آروم و بی سر و صدایی داشتم ولی واقعا لذت بردم.
نیم ساعت بعد پاشدیم و لباس پوشیدیم.
بهم خندید و گفت از کلاست راضی بودی؟
گفتم آره ولی حیف که رشته ی سکس تو دانشگاه نداریم!
بعد پرسیدم چه جوری جرات کردی به من نزدیک شی؟ اگه من جیغ میزدم؟ اگه میرفتم آموزشگاه میگفتم؟اگه…..؟
گفت ای بابا…من اگه طرفمو نشناسم که دیگه هیچ چی.من همون اول که گفتی می خوای بیای کلاس فهمیدم چی می خوای!!!
…..
از اون به بعد سه بار دیگه با هم سکس داشتیم و دیگه هم ندیدمش چون رفت برای همیشه خارج

دوسکسه

کنکور تموم شد و به هر زحمتی که بود رفتم دانشگاه.خوبیش این بود که توی یه شهر دیگه بود.من خوابگاه رو دوست نداشتم با اصرار از پدرم خواستم که یه خونه نزدیک دانشگاه برام بخره.آخه اگه کرایه یا رهن کنی ممکنه صاحب خونه بفهمه که دوست دخترتو با خودت میاری و خر بیار باقالی بار کن.خوب بالاخره هرجوری بود خونه رو خریدیم وسایلمو گذاشتم توش و آماده ی شروع سال تحصیلی جدید شد.۱مهر اومد و من با اشتیاق صبح زود بلند شدم و تیپ زدم و موهام رو فشن کردم و حسابی برای این که تو چشم باشم به خودم رسیدم. رفتم دانشگاه.خیلی حال می داد که با دختر ها هم کلاسی هستم.اصلا به خاطر همین درس خوندم که به دانشگاه بیام. داشته باشید چه قدر پر رو بودم که از همون اولش دنبال یه دوست دختر مثل خودم می گشتم. تازه اگه امکان داشت دوتا یا بلکه هم سه تا.

دو هفته گذشت و من درحال بررسی بودم که یه خفنش رو پیدا کنم.یک دختر نظرم رو جلب کرده بود که اسمش سمیرا بود.فکر می کردم مناسب باشه.اون هم با من وارد دانشگاه شده بود.با هزار زحمت و از طریق دوستام و اونا هم از طریق دوست دختر هاشون که زودتر از من دست به کار شده بودند شماره ی سمیرا رو پیدا کردم.همون شب بهش پیام زدم که من رامین یکی از هم کلاسی هات هستم.جواب داد خوب که چی؟گفتم:از آشنایی با شما خوشبختم.گفت:من هم از شما خوشم اومده.منم پررو پررو پیام زدم دوستم می شی؟اونم انگاری خیلی ذوق کرده بود و گفت:چرا نشم؟کجا همدیگه رو ببینیم؟نه بابا انگاری اون از من بدتر و عجول تره.بهش گفتم:فردا بعد ظهر ساعت ۵ تو پارک نزدیک دانشگاه منتظرتم.خوبه؟پیام زد: آره خوبه حتما میام.دوستم.روز بعد فقط یه کلاس صبح داشتم.بعد از کلاس زود اومدم خونه و کمی خوابیدم و دو سه ساعت به خودم بر رفتم و لباس خوب هام رو پوشیدم.حسابی برای اولین ملاقات آماده شدم.
ساعت یک ربع به پنج رسیدم پارک.یه دفعه سمیرا رو دیدم و یک لحظه هنگ کردم و دوباره عاشقش شدم.چه درست انتخاب کرده بودم.همون چیزی بود که می خواستم.لباساش کلا با اون لباس هایی که تو دانشگاه می پوشید فرق می کرد.واقعا سکسی سکسی بود.یه شلوار لی که رو زانوهاش پاره بود و ده سانت ده سانت پارگی داشت یه لباس کوتاه که تا بالای رون پاهاش بود و یه شال رو سرش که اصلا اگه می دیدیش فکر می کردی شال نزده.گوش هاش کاملا معلوم بود گوشواره های بلند و گرونی داشت.موهاش هم طلایی و فرفری.نزدیکش که رسیدم بوی اتکلنش داشت داد می زد.اون هم حسابی به خودش رسیده بود و با شوق و ذوق اومده بود سر قرار.یه نیمکت خالی پیدا کردیم و نشستیم روش.اول خودمون رو به همدیگه معرفی کردیم.سمیرا گفت:من خوابگاه نیستم الان دارم با یکی از دوست هام تو یه خونه زندگی می کنم.بهش گفتم که قراره بابام برام یه خونه بگیره.من هم به سمیرا گفتم که توی یه خونه تک و تنها زندگی می کنم.خوب به هر حال یک سری چیز ها به هم گفتیم و رفتیم یه رستوران شیک و یه پیتزا زدیم.بعد دیگه از هم خداحافظی کردیم.رفتم خونه و مستقیم رفتم حموم و به عشق سمیرا دو بار جلق زدم و حال کردم.و بعدش هم نشستم پا اینترنت و حال کنی.یک هفته فقط تو دانشگاه می دیدمش و دو بار دیگه تو همون پارک باهاش قرار گذاشتم.


تا این که یه شب زنگ زد و گفت:آدرس خونت رو بده که می خوام بیام باهات کار دارم.من هم آدرس خونه رو بهش دادم و سریع در عرض ربع ساعت به عشق اومدن سمیرا کل خونه رو که خیلی داغون بود کردم مثل یه دسته گل.نیم ساعت بعد ساعت ۸ شب رسید خونم.در رو از روش باز کردم.اومد داخل و بهش تعارف کردم نشست رو مبل.منم رفتم چایی بیارم.وقتی برگشتم دیدم لباساش رو عوض کرده و لباس راحتی توی خونه پوشیده بود.یه لحظه فکر کردم ما با هم زن و شوهریم.نشستم کنارش و گفتم چی شده که یادی از ما کردی؟گفت امروز بابام زنگ زد و گفت وضع اقتصادیم زیاد خوب نیست و نمی تونم برات خونه بخرم.برو خوابگاه دانشگاه ثبت نام کن.ولی من خوابگاه رو دوست ندارم آدم رو خیلی محدود می کنند.بعد هردو ساکت شدیم.یه دفعه یه فکری به ذهنم رسید.دیدم انگاری سمیرا هم رفته تو فکر.بهش گفتم تو هم داری به همون چیزی فکر می کنی که من فکر می کنم.گفت:هر چی تو بگی رامین جونم.گفتم باشه به دوستت و بابات بگو رفتم خوابگاه و بیا پیش من زندگی کن.دیگه هم زیاد با اون دوستت ارتباط نداشته باش که بهت شک نکنه.گفت:دوستت دارم رامین.می دونم که خیلی به فکر منی.من اگه تو رو نداشتم چیکار می کردم.گفتم منم دوستت دارم عزیزم.بعد یه لحظه ساکت شدیم و سمیرا لب هاش رو آورد سمت لب هام خیلی حال کردم گفتم ایول بدون اینکه نیازی باشه درباره سکس باهاش صحبت کنم خودش پایه است.بهترین فرصته که بکنمش.لب هامون رو زدیم بهم و همدیگه رو بوس می کردیم و زبون به زبون هم می زدیم و مزه ی دهن همدیگه رو می چشیدیم.بعد بهش گفتم برای کیرم آماده ای گفت:آماده ی آماده ام.بعد رفتم دوربینم رو با پایه اش رو آوردم.آمادش کردم طوری که تمام تخت اتاقم رو می گرفت.دو دوربین دیگه رو از دو زاویه دیگه آماده کردم.من بابام پول دار بود و پول خوب ازش می گرفتم و کلی چیز خریده بودم و همه رو آورده بودم به خونه ی جدیدم.خلاصه یه استدیو فیلم برداری تو اتاقم درست کردم و با سمیرا خوابیدم روی تخت تا شروع به کار کنیم.دوباره شروع کردیم به لب گرفتن.بعد من دستم رو بردم زیر لباسش و سینه های درشت و سفت شدش رو گرفتم و می مالوندم و حال می کردم.سمیرا هم داشت حسابی حال می کرد.با یه حرکت تکنیکی لباسشو در آوردم و بعد هم سوتینشو.بابا عجب بدن تمیز و سفیدی داشت و چه پستون های بزرگ و خوشگلی داشت.برای اولین بار در۱۸ سالگی یه دختر لخت همسن خودم رو به صورت زنده و سه بعدی و از نزدیک دیدم.حسابی کیف کردم و بدون مکث با دهن رفتم سمت پستون هاش و مثل یه بچه از پستون هاش خوردم.دستم رو بردم سمت کسش و از روی دامن و شورتش می مالوندم.اون هم دستش رو برد سمت کیرم که از وقتی بهم زنگ زد و گفت می خوام بیام پیشت سیخ شده بود و از روی شلوارم ماساژش می داد.دیگه حشری شده بود.در حال خوردن سینه هاش بودم که سریع هلم داد عقب و اومد سمتم و لباس و زیرپوشم رو به کمک خودم درآورد.و بعدش زود شلوارم رو کشید پایین و از پام در آورد و از روی شرت کیرم رو که داشت شرت رو سوراخ می کرد می مالید و حال می کرد.کمی بعد شرتم رو هم از پام درآورد و کیرم رو دید و گفت عجب کیری داری رامین جون میده بخوریش.بعد کیرم رو تا ته کرد ته دهنش طوری که حلقش رو با کیرم حس کردم.بعد تند تند می کرد تو و درش می آورد.عالی ساک می زد.آبی رو که قبل از منی میاد با زبونش لمس می کرد و چنان کشی میومد که نمشه گفت.این کارو می کرد که آبم یعنی منی بیاد بعد دیدم نزدیکه گفتم سمیرا بسه دیگه آبم نزدیکه.گفت: بزار بیاد می خورمش عجب خری شده بود ببین شهوت چی به روز آدم میاره.سریع هلش دادم عقب و نزاشتم ادامه بده.نمی خاستم اون قدر زود آبم بیاد و به بقیه سکس بی میل بشم.


بعد زود دامنش رو کشیدم پایین و شرتش رو هم از پاش در آوردم.و بالاخره به آرزوم رسیدم و چشمم به کس یه دختر روشن شد.بعد بدون معطلی در حالی که هردو کاملا لخت بودیم با دهن رفتم سمت کسش.با زبون می خوردمش و صدای آه و نالش رو درآورده بودم.بهتر از خوردن یه بستنی قیفی لیس می زدم.بعد زبونم رو کردم تو سوراخش که یه دفعه صداش بلند شد.گفتم:این که تازه زبونم بود با کیرم می خوای چطور تا کنی؟ بعد بلند شدم و یه لبخند به سه تا دوربین زدم و کیرم رو با صابون لیز کردم و گذاشتم رو سوراخش و یه دفعه کردم تو.بعد سمیرا چنان آه بلندی کشید که گفتم الانه که همسایه ها بریزند سرمون.بعد چنان قشنگ تلمبه می زدم که اگر کسی می دید فکر می کرد حداقل بار پنجاهمه دارم سکس می کنم.بعدش دیدم بالاخره داره ابم میاد.نصفشو خالی کردم تو کون سمیرا بقیش رو آوردم نشستم رو سینش و ریختم تو صورتش .اونم با عشق و حال خوردش و بعد کیرم رو کردم تو دهنش و آوردم بیرون.دیگه بی حال افتادم کنارش.ولی اون دست بردار نبود اومد سمت کیرم و دوباره ساک می زد.و بعد نشست روش و بالا و پایین می پرید .وبعد شاشید بهم و دراز کشید کنارم.هردو از بی حالی ده دقیقه ای دراز کش بودیم.بعد بلند شدم و رفتم دوربین هارو بردم توی حمام.بعد به سمیرا گفتم بیا این جا با هم حال کنیم.بلند شد و اومد و اول آبمو رید تو حموم و حالا زیر دوش حال نکن پس کی بکن.یه نیم ساعتی تو حموم بودیم که هردو اومدیم بیرون و لباس پوشیدیم.سمیرا هم آماده ی رفتن شد خداحافظی کرد و گفت فردا وسایلم رو میارم تا با هم باشیم عزیزم.گفتم مواظب خودت باش عزیز دلم.اون روز از خستگی زیاد و خوشحال و سرمست خوابیدم.روز بعد که کلاس نداشتم از خواب بلند شدم و یه راست رفتم پای کامپیوترم و فیلم های سکسم با سمیرا رو انداختم تو یوتیوپ و سایت سکسی ای که داشتم .تو فیس بوک هم زدمشون تا بشر ببین و حال کنن.بعد خودم دوباره فیلم رو دیدم و حسابی شهوتی شدم و رفتم دو تا پاکت فریزر آوردم و با چسب تهاشون رو به هم وصل کردم و دو تا رو پر از آب کردم و گره زدم و از وسط گزاشتمش روی شیر وسطی حموم و یه کون برای کردن ساختم.با اینکه دیگه سمیرا مال من بود ولی دست بردار نبودم.لخت شدم و کیرم رو کردم وسط پلاستیک ها به سرعت تلمبه زدم و آبم رو به زحمت پاشیدم روی صورتم و حال کردم.یه دفعه صدای در اومد از چشم در نگاه کردم دیدم آشناست میشه لخت در رو براش باز کنم..در رو باز کردم سمیرا اومد تو و به هم سلام کردیم .


بهش گفتم که داشتم تو حموم حال می کردم.گفت:وسایلم رو آوردم لباس بپوش بیا کمک.ولی من لباس نپوشیدم و همون طور لخت از پله ها رفتم پایین و سمیرا وسایل رو می داد و من یواش می آوردم بالا تا کسی از همسایه ها در رو باز نکنه و من رو لخت ببینه نزدیک بود یکیشون ببیندم ولی به خیر گذشت.در نظر داشتم به همسایه ها بگم سمیرا خواهرمه و با هم تو یه دانشگاه قبول شدیم.بالاخره وسایل تموم شد و من هم لباسم رو پوشیدم و در کنار سمیرا کیف زیادی بردم.دو هفته ای گذشت و با ترفند هایی که اجرا کردیم در کنار هم زندگی کردیم و تقریبا هر شب سکس رو داشتیم.تا این که دو تا از بچه های دانشگاه رو با دوست دخترشون که دقیقا مثل من و سمیرا با هم حال کرده بودند برای یه سکس دسته جمعی به خونمون دعوت کردیم.بهرام و دوست دخترش نازآفرین و شهاب و دوست دخترش لیلا.که اتفاقا این آخریش یعنی لیلا وای اگه بگم شاخ در میارید و پسر ها کیرشون سیخ میشه.لیلا دوجنسه بود یعنی هم کیر داشت هم کس.هم می تونی بکنیش و هم می تونه بکندت.بدبخت شهاب.اون شب بالاخره رسید.اولش رفتیم پای اینترنت.خوبیش این بود همه متوجه بودند قراره چکار کنیم ودیگه نیازی به توضیح نبود. اولش من رفتم توی سایت…..و توی سایت های سکسی دیگه هم رفتیم.دیگه آماده بودیم برای شروع به کار.تمام عکس های سکسی رو که تو اینترنت دیدیم سیو کردیم و من روی فلش ریختم و به ال سی دی خونم وصلش کردم که همین طور شروع کنه به نمایش عکس ها.دوربین هام رو هم راه انداختم .همگی نشسته بودیم و عکس ها رو نگاه می کردیم.دیگه می خواستیم شروع کنیم همگی با هم شروع به درآوردن لباس هامون کردیم.من حواسم به لباس هام نبود داشتم لیلا رو نگاه می کردم که کیرشو ببینم.تا کیرشو دیدم چنان لذتی بردم که حد نداره خیلی شاد بودم که قراره با یه دوجنسه سکس کنم.همگی که کامل لخت شدیم من گفتم اول من و لیلا.بهرام گفت نه لیلا رو من می خوام.خلاصه با هزار زحمت بهرام رو راضی کردم که اول من با لیلا سکس کنم.بهرام هم سمیرا.و شهاب هم نازآفرین رو بکنه.زود رفتم سمت لیلا و کیر خوشگلش رو گرفتم.گفتم کیرت حرف نداره.شروع به ساک زدن کردم.بهرام هم داشت سمیرا رو می کرد.شهاب هم زیر دست نازآفرین بود.


داشتم ساک می زدم که دیدم شهاب آبش اومده و نازآفرین داره می خوردش بعد هردو تکونی خوردند و کمی از آب شهاب ریخت روی کمر من.من هم عصبانی شدم و کیر لیلا رو ول کردم و رفتم پشت شهاب و یه تف زدم به کیرم و کردم تو کون شهاب.نامرد گفت ایول بازم بکن خیلی حال می ده.منم به شدت می کردمش.در این فرصت بهرام رفته بود و داشت کیر لیلا رو ساک می زد.لیلا رو ول کرد رفت سمت نازآفرین و کیرش رو کرد تو کسش.یه دفعه دیدم لیلا اومد سمت من و کیرشو کرد تو کونم.حالا فهمیدم دخترها چه دردی می کشند و در عوضش چه حالی می کنند.لیلا اون قدر تلمبه زد تا آبشو خالی کرد تو کونم.سمیرا که بیکار نشسته بود و داشت کس خودش رو می مالید و کیر بهرام رو در حال کردن نازآفرین لیس می زد اومد و نشست روی کیر شهاب .حالا شهاب داشت سمیرا رو می کرد .من داشتم شهاب رو می کردم و لیلا کیرش رو کرده بود تو کون من.بهرام از نازآفرین جدا شد و اومد سروقت لیلا و کرد تو کونش.نازآفرین بیچاره که از زنجیر سکسیان جا مانده بود اومد کنار لیلا و کیر لیلا و کون من رو لیس می زد و با دستش کس خودش رو می مالید.همگی محو تماشای عکس های تلویزیون شدیم.چقدر حال می داد.همگی از هم جدا شدیم .من و بهرام وشهاب و لیلا دور سمیرا و نازآفرین حلقه زدیم و اونا نشسته بودند و کیر ما چهار تا رو می مکیدند کیر لیلا بیشتر طرفدار داشت.من کمی جلوتر رفتم و کیرم رو زدم به کیر لیلا.عجب لذتی داشت.بعد هم زدم به کیر بهرام و شهاب و بعد می کردم تو دهن سمیرا و بعدش نازآفرین.دیگه داشت آب چهارتاییمون میومد که همگی خالیشون کردیم تو سر و سینه و پستون سمیرا و نازآفرین. هر کس کیر یا کس اون یکی رو می خورد و از هر صحنه عکس یادگاری می گرفتیم.زمین که کاشی بود پر شده بود از منی .به زحمت می شد راه بری.دو ساعت بزرگترین سکس دسته جمعی دنیا رو رقم زدیم و آخر بی حال و خسته با لب و دهن و سر و سینه و کیر وکون و کس کثیف و منی افتادیم زمین.بعد از نیم ساعت تماشای عکس های سکسی همگی بلند شدیم ودوباره زنجیر قبلی رو ساختیم.که یکدفعه یه اتفاقی افتاد.چشمتون روز بد نبینه دیدم صدای در میاد و یکی کلید کرده تو در و داره در رو باز میکنه.چنان ترسیدم که انگار قراره تیربارم کنند.در باز شد و از روشنایی قیافه ی مردی جلوی چشمانم نمایان شد.پدرم بود که با دیدن چنین صحنه ای عصبانی شده بود.بی خبر اومده بود که به من سر بزنه.بقیه بچه ها هم با دیدن پدرم هنگ کرده بودند.پدرم اومد تو و در رو پشت سرش بست.همه مونده بودیم که ببینیم چه عکس العملی نشون میده.هنوز چیزی نگفته بود.یه لحظه یه چیزی دیدم که در اون زمان انتظار همه چیز رو می کشیدم الا اون.به نظر شما بابام چی کرد؟بله اونم دست به کار شد.

خلاصه بعد از یه سکس حسابی و یه روز با حال فراوان. آن شب را در فکر آن روز به خواب آرامی رفتم.
بعد از اون سکس دسته جمعی که بابام هم بهمون پیوست.دیگه هر وقت زنگ میزد میگه چی میکنی و سراغ سمیرا رو ازم می گیره اما بهش نگفته بودم که سمیرا پیش خودم زندگی میکنه.دو ماه با سمیرا جور بودم در این مدت کلی با هم حال کردیم.و عشق را در کنار یکدیگر تجربه کردیم.تا اینکه یه روز بابای سمیرا از شهرستان اومده بود که بهش سربزنه.سمیرا که از قبل می دونست باباش قراره بیاد آماده شده بود که سوتی نده.روزی که باباش اومد جلوی دانشگاه همدیگه رو دیدند و با هم رفتند دوری زدند.بعد باباش بهش میگه که من اینجا جا گرفتم برای امشب که بخوابم تو هم امشب خوابگاه نرو و بیا پیش من.بعد به اصرار بابای سمیرا هردو میرند سمت خوابگاه اما چون سمیرا با کمی پول یکی از دوست هاش تو خوابگاه رو خر کرده بود که باباش شک نکنه.خلاصه نقشه به خوبی پیش رفت و پدر سمیرا از اینکه اون خوابگاه نیست شکی نکرد.بعد اون شب رو کنار هم با هم خوابیدند.روز بعد هردو از هم خداحافظی می کنند.قرار بود که باباش اون روز برگرده شهرستان.و سمیرا هم گفته بود که صبح کلاس دارم.خلاصه سمیرا از باباش خداحافظی میکنه و میره دانشگاه.که ناگهان بابای سمیرا متوجه میشه که سمیرا موبایلشو جا گذاشته.خلاصه با ماشینش راه میفته دنبال تاکسی ای که سمیرا سوار شده که به دانشگاه بره.اما بابای سمیرا متوجه میشه که تاکسی اصلا به سمت دانشگاه نمیره و از مسیر دیگه داره میره.اینجاست که به سمیرا شک میکنه و تصمیم میگیره که تعقیبش کنه.از قضا سمیرا داشت میومد خونه من.یا همون خونه خودش.من هم خونه بودم اومد تو و تمام ماجرایش با پدرش رو برام تعریف کرد و گفت همه چی رو به راهه.گفت:همه چی آرومه تو به من دل بستی.این چقدر خوبه که تو کنارم هستی.خلاصه خیلی خوشحال بود.من گفتم:حالا که خوشحالیم بیا بریم بیرون یه چرخی بخوریم.گفت باشه و هر دو آماده شدیم و رفتیم یه کافی شاپ و بعدش هم توی پارک روی یه نیمکت نشستیم و گرم صحبت شدیم.که در یک لحظه مردی.را دیدم که از پشت سر آمد و جلوی ما ایستاد و با عصبانیت به ما نگاه کرد.من داشتم فکر می کردم که این مرد کیه که یه دفعه دیدم سمیرا گفت:بابا شما اینجا چکار می کنید؟باباش بدون سلام گفت:شما؟سمیرا گفت:یکی از هم دانشگاهی هامه.باباش با عصبانیت گفت:که هم دانشگاهیته.آره؟بعد سریع دست سمیرا رو گرفت و بردش سمت ماشینش و همین طور که سرش داد میزد اون رو می کشید.همه ی مردم توی پارک محو تماشا شده بودند.


واقعا باورم نمیشه ولی اون آخرین لحظه ای بود که سمیرا رو دیدم.دو سه روز با اینکه دل نگرونش بودم بهش زنگ نزدم تا آب ها از آسیاب بیوفته.ولی بالاخره صبرم تموم شد و بهش زنگ زدم.اما خاموش بود.دیگه هیچ وقت روشن نشد.فهمیدم که باباش یه بلایی سر سیمکارت آورده.دیگه کم کم نا امید شدم.آخه بعد از اون اتفاق دیگه دانشگاه هم نیومد.بعد از مدتی متوجه شدم که سمیرا از این دانشگاه رفته.با شنیدن این خبر بزرگترین غم عمرم رو حس کردم.همه ی دنیا روم خراب شد.آره من شکست عشقی خورده بودم.اون هم چقدر بدجور.یه حکایتیه که میگن:زندگی بی وفاست کسی را که دوست داری او تو را دوست ندارد و کسی که او تو را دوست دارد تو او را دوست نداری و کسی را که هم تو او را دوست داری و هم او تو را دوست دارد بهم نمی رسید.چه برسه به اینکه عاشق هم باشید.خلاصه دو ساعتی در غم از دست رفتن سمیرا سوختم.ولی از اونجا که پسر ها بی خیالند گفتم:به کیرم و به کسش که رفت.عوضش حسابی کردمش و باهاش حال کردم این نشد یکی دیگه رو پیدا می کنم.دوباره وضعیتم شد مثل روز های اول دانشگاه که دنبال دوست دختر می گشتم.دلم می خواست یکی رو پیدا کنم که بتونه باهام تو خونم زندگی کنه و حسابی کیرم رو با کسش دوست جون جونی کنم.چون لیلا ی دوجنسه رو دیده بودم دلم می خواست که اگه شد یه دوجنسه برای خودم پیدا کنم و از اون جایی که دوجنسه به این راحتی پیدا نمیشه قصد لیلا رو کردم.ولی از شانس بدم شهاب هنوز با بود و حسابی باهاش سکس می کرد.فکر از سر راه برداشتن شهاب مثل خوره افتاد به جونم.خلاصه من که شماره لیلا رو داشتم بهش یه پیام زدم و بهش گفتم که فردا تو فلان کافی شاپ ساعت ۶بعدازظهر منتظرتم.میای؟گفت:باشه بهش گفتم فقط به شهاب نگو که کجا میری؟گفت:باشه.رفتم سر قرار دیدم تنها اومده و عجب لباس سکسی پوشیده بود یه مانتو کوتاه که یقه اش از بس پایین بود که اگر می خواستی پستون هاش رو بخوری خیلی راحت پیداشون می کردی.یه شلوار لی هم پاش بود و یه شال صورتی کم رنگ و موهاش بژ رنگ بود و معلوم بو که اتو کشیده اومده.آرایشی کرده بود خفن درست مثل عروسک ها شده بود.کیرم از دیدن قیافه سکسی ش راست شده بود که نگاه کردم سمت زیپ شلوارش که احساس کردم کیر اون هم سیخ شده.اولین بارم نبود که می دیدمش اما نمی دونم چرا ایندفعه خفن شده بود برای من.خلاصه نشستیم و من اول داستان سمیرا براش تعریف کردم که احساس تاسف کرد.می خواستم بگم آره جون خودت.چون تو سکس های دسته جمعی بیشتر کیر من رو تحویل می گرفت تا شهاب.و این شانس و برتری من نسبت به شهاب بود.سراغ شهاب رو ازش گرفتم و دعوتشون کردم که اون شب بیاند خونمون برای عشق و حال و سکس .


چون خیلی دلم برای کردن تنگ شده بود.اونا شب و اومدند. من که پیتزا سفارش داده بودم.شام خوردیم.و یک سری عکس های سوپر و سکسی دیدیم و هرسه حشری شدیم.به شهاب گفتم امروز دلم می خواد بکنمت حاضری؟گفت:به شرط اینکه بعدش بشی.بعد لیلا اومد سمت من و شهاب که کنار هم دراز کشیده بودیم.از شهاب لب می گرفت و با دستش سر من رو ناز می کرد.که کم کم لباس شهاب رو در آورد و سینه هاش رو لیس میزد و شهاب رو حسابی حشری کرده بود لباس های من رو هم در آورد و شلوارم رو هم کشید پایین و کیرم رو که اعلام آمادگی می کرد رو از روی شرت کرد تو دهنش.من و شهاب هم کم کم لباس های لیلا رو درآوردیم.و هر کدوم یکی از سینه هاش رو میک می زد.لیلا شرتم رو دیگه از پام درآورده بود و داشت ساک می زد.ما لباس های لیلا رو درآوردیم و همچنین شورتشو و من سریع پریدم و با زبونم پریدم سمت کیر خفنش.یادتون نره که لیلا دو جنسه بود.شده بودیم حالت 69 .شهاب هم کیر من رو گرفته بود تو دستش و کیر لیلا رو هم لیس می زد.بعضی وقت ها هم زبونمون به هم می خورد.بلند شدم و به شهاب گفتم که لیلا رو بکنه.اون هم از کون.شهاب خوابید و لیلا پشت به شهاب نشست رو کیرش و خودش به زور کیر شهاب رو کرد تو کونش و خودش بالا و پایین می پرید و تلمبه می زد.من داشتم لیلا رو از جلو نگاه می کردم.عجب صحنه ای تا حالا اینجوریش رو ندیده بودم.کیر لیلا که دو برابر درازتر و کلفت تر از کیر من و شهاب بود همین طور تکان می خورد و جلوی چشمانم بندری می رقصید.یک لحظه جوگیر شدم و رفتم شامپو رو آوردم و زدم به کیر خودم و کیر شهاب و کون لیلا و سریع و بدون معطلی کیرم رو به زور و با هزار زحمت از کنار کیر شهاب کردم تو کون لیلا.که دادش دو برابر بلند تر.شد.بعد به سرعت شروع کردم به تلمبه زدن.از شدت شهوت محکم تلمبه می زدم که شهاب گفت بسه کسکش کونی.کیرم آتیش گرفت.بعد جالب اینجا بود که هرسه تا با هم آبمون اومد.من و شهاب خالی کردیم تو کون لیلا.لیلا هم که داشت به کیرش بر می رفت منی ازش با فشار زد بیرون.حسابی کون لیلا از تنگی به گشادی میل کرده بود.اما شهاب بی خبر بود.کار رو شروع کردم بلند شدم و رفتم پشت شهاب و سریع یه تف زدم در کونش و سر کیرم رو کردم تو کونش خیلی سخت بود.کونش خیلی خیلی تنگ بود.بعد دستم رو بردم جلو و کیرش رو با دو دستم محکم گرفتم و به سرعت برق و باد کردم و درآوردم.اون قدر کردم تا داشت از حال می رفت .داد و فریاد میزید که ولم کن .ولی من محکم چسبیده بودمش و رفتم جلوش و کیرشو محکم می کشیدم و می کردم توی دهنم و محکم گاز گرفتم که دیدم از کیرش شروع کرد به خون اومدن.دیگه فهمیده بود که من می خوام بلایی سرش بیارم.ولی دیگه دیر شده بود.سرش رو گرفتم و بلندش کردم و زدم به دیوار که یکدفعه خنده ی لیلا به جیغی بلند تبدیل شد.شهاب بیهوش افتاد.آری شهوت و عشق مرا کور کرده بود و حتی مرا به چنین کاری کشاند.من که قصد کشتن شهاب را نداشتم یکدفعه شوکه شدم.لیلا رو آروم کردم و بهش گفتم مگه من رو دوست نداشتی؟حالا فقط من و توییم و هیچ مزاحمی نداریم.لیلا در همون حالی که هردو لخت بودیم.گفت:نمی ترسی پلیس گیرت بندازه.گفتم نه می برمش بیرون شهر و یه جای پرت می سوزونمش و از دستش برای همیشه راحت می شیم.لیلا هم که این اواخر به شهاب شک کرده بود از این اتفاق ناراضیه ناراضی هم نبود.خودمون رو تمیز کردیم و لباس پوشیدیم و بدن لخت شهاب رو توی یه ملافه پیچیدیم و یواشکی گذاشتیم توی ماشین.رفتیم بیرون شهر و با ترس و لرز انداختیمش یه جایی و اون رو با بی رحمی به آتیش کشیدیم و با ترس برگشتیم خونه.حالا دیگه یه دوست دختر نه یه دوست دختر دوجنسه ی جدید پیدا کرده بودم.لیلا اومد که خونه ی من زندگی کنه.اون هم دانشجو بود ولی یه دانشگاه دیگه.حالا شروع کردم به حال کردن با لیلا که انصافا بهتر از سمیرا بود تا اینکه یه روز وقتی در خونم رو باز کردم پلیس رو دیدم که سریع به دستم دستبند زد و جرم قتل من بر همه آشکار شد.این شد سزای سکس و عشق ورزی و نگاه به کس نه ببخشید کیر ناموس مردم.


بله دوستان عزیز دیدید که من با کشتن شهاب به خاطر لیلا محکوم به اعدام شدم و هرچی هم که پول می دادم حل نمی شد.از دانشگاه هم اخراج شدم.و به زندان شهر خودمون منتقل شدم.دیگه امیدی به زندگی نداشتم.چون خیلی سکس داشتم توی دو ماهی که برای اعدام توی زندان بودم حسابی اذیت شدم چون عادت کرده بودم.
اصلا امیدی به ادامه زندگی نداشتم که فکر فرار از زندان به سرم خورد.نقشه دقیقی کشیدم که حرف نداشت هیچ وقت فکرم به این خوبی و در هیچ کاری کار نکرده بود.
یه شب که همه خواب بودند خودم رو از بالای تخت که ارتفاع نسبتا زیادی.داشت انداختم پایین و از درد داد بلندی زدم که همه را بیدار کرد.می خواستم طوری بپرم که دستم بشکند.اما پایم فقط ضربه دید.همه دور من جمع شده بودند و من را که پایم را گرفته بودم و آه و ناله می کردم نگاه می کردند.
چند نفر من را بلند کردند و وارد آمبولانس کردند و با یه سرباز و یه دستبند به کمرش به بیمارستان فرستادند.تا اینجا که به هدفم رسیده بودم.من رو در بیمارستان بستری کرده و دکتر من را معاینه کرد گفت:که مشکلی نیست و تا دو سه روز دیگه مرخصی.سربازه که مراقب من بود رو کرد به من و گفت:بدشانسی آوردی اگه از روی مرده بودی دیگه سختی اعدام رو نمی کشیدی.تو دلم بهش گفتم:حالا می بینی کیر کی می سوزه من یا تو.
شب روز دوم آماده ی فرار شدم.می خواستم از پنجره فرار کنم اما از شانس بدم پنجره باز نمی شد.پس شیشه رو شکستم و به سرعت پا به فرار گذاشتم.من طبقه آخر بستری شده بودم.رفتم بالای پشت بوم و از رو پشت بوم خونه ها که به هم نزدیک بودند می دویدم و از اونجا کمی دور شدم.با اینکه پایم ضربه دیده بود اما فکر فرار بهم جون داده بود.به خانه ای رسیدم و دیدم که انگاری کسی فعلا توی اون زندگی نمیکنه.توی حیاطش هم دری داشت که به زیر زمین راه داشت.پریدم توی حیاط خونه که پایم خیلی درد گرفت.ولی به زحمت رفتم توی زیرزمین و در را بستم.که توی تاریکی دیدم یه تنور توی زیرزمینه رفتم و توی اون قایم شدم.و اونجا کمی آروم گرفتم.مطمعن بودم که سرباز صدای شیشه رو شنیده و الان حتما دنبال من هستند.خلاصه اون شب رو اونجا توی تنور خوابیدم و کسی سراغم نیومد و پیدام نکرد.پایم خیلی درد می کرد.اون روز رو هم کامل توی تنور خوابیدم.و شانس که خونه خالی بود.از شیر آبش کمی آب خوردم تا جون بگیرم.بعد از دو شب خوابیدن در تنور صبح زود بلند شدم و چند تا وسیله به درد بخور از تو حیاط برداشتم و زدم بیرون و مراقب از آن جا دور شدم و اون وسایل رو فروختم تا پولی دستم بیاد.بعد یه چیزی خوردم و خودم رو به خونه رسوندم.وقتی در را زدم پدرم از خواب بلند شد و در را باز کرد و با تعجب گفت:تو اینجا چکار می کنی؟
رفتم داخل و قضیه فرار رو بهش گفتم.اون ناراحت شد ولی چون اعدام من رو نمی خواست بدش هم نیومد.از بابام خواستم که منو فراری بده به دبی.قبول کرد و یکی رو که توی کار قاچاق بود می شناخت کارم رو برام ردیف کرد.من که هنوز لیلا یادم نرفته بود سراغش رو از بابام گرفتم.اول گفت:احمق دست از دختر بازی بردار.بعد گفت:چون دانشجو بود و دوست تو بود و خیلی دوستت داشت گذاشتم توی اون خونه باشه.منم زود شماره ی اونجا رو گرفتم.شماره موبایلش که تو موبایلم بود و دست پلیس بود.گوشی و برداشت و یکدفعه دلم ریخت.احساس کردم که خیلی عاشقشم.سلام کردم.یه لحظه سکوت کرد و گفت:رامین تویی؟گفتم:آره عشقم.سریع گفت من فقط منتظر تو بودم با اینکه می دونستم اعدام میشی سراغ کسی نرفتم.بعد زود گفت:وایسا ببینم تو الان زندان نیستی؟در رفتی؟گفتم:آره.گفت:چطور؟گفتم:بعدا بهت میگم.باید ببینمت فردا سریع می ام اونجا پیشت.شماره موبایلشو گرفتم و پول زیادی برداشتم و رفتم به شهر قبلی و یه راست سمت خونم.در رو که باز کرد زود پریدیم تو بغل همدیگه.خیلی از دیدن هم خوشحال بودیم.من که دلم برای یه سکس حسابی تنگ شده بود سریع لباس های لیلا و خودم رو درآوردم و برام ساک زد و آبم رو خورد و براش ساک زدم و آبش رو خوردم.دلم برای کیرش تنگ شده بود.دوجنسه ها حرف ندارند.بعد کلی کردمش و کلی کردم.این بهترین سکس عمرم بود.
بعد همان طور که بی حال افتاده بودیم رفتم توی بغلش و بهش گفتم پلیس دنبالمه باید در برم.می خوام برم دبی.هستی باهام یا نه؟گفت:من دوستت دارم تا آخرش باهاتم ولی دانشگاه رو چکار کنم.گفتم:نگران نباش دانشگاه های اونجا بهتره دو تایی درس می خونیم.اصلا دانشگاه می خوایم چکار اونجا اون قدر کار و کاسبی خوب میگیره که نیازی به دانشگاه و درس نیست.تازه من کلی پول از بابام می گیرم و اون حتما ما رو ساپورت میکنه.دلت نمی خواد یه زندگی عشق و حال با آزادی مطلق داشته باشی.گفت:چرا که نه من مال تو ام.هرجا بری باهاتم.
خلاصه کارهای رفتن به دبی جور شد و سه چهار روز بعد با لیلا رفتم دبی.و دوباره متولد شدم.تولدی خوش تر.


من با عشقم لیلا رفتم دبی و اونجا یک مغازه ی سی دی فروشی زدیم و مشغول به کار شدیم.بیشتر فیلم هامون سکسی و سوپر بودند.اتفاقا تمام سکس هایم را که قبلا انجام داده بودم و فیلم برداری کرده بودم با کیفیتHD زدم روی DVD و می فروختم.حسابی هم پر فروش شد و توی دبی ترکوند.یه شب که نشسته بودم کنار لیلا و فیلم نگاه می کردم ناگهان هوس سکس به سرم زد و پریدم تو بغل لیلا و بعد از دو دقیقه نوازش همدیگه هر دو بلند شدیم و می دونستیم چی می خوایم و لباس هامون رو تا مرز لخت شدن در آوردیم.اما این سکس با بقیه متفاوت بود.من می شاشیدم به سر و صورت لیلا و اون می رید تو دهن و صورت من.حسابی به هم عن ریدیم و بدنمون بوی گند گرفته بود اما شهوت این چیزا سرش نمیشه.خلاصه یه کثافت کاری عالی انجام دادیم و همدیگه رو حسابی گوه مالی کردیم.ولی خیلی حال داد.آخرش هم هردو یه جلق حسابی زدیم و کردیم.روز بعدش با هم رفتیم گشت و گزار که دیدیم یه دختر و پسر خفن لخت تو خیابون می چرخند فکر نمی کردیم که اون قدر اونجا راحته.عجب جالب بود.همه دورشون جمع شده بودند اما کسی کاری به کارشون نداشت.
شب همان روز لیلا به من گفت: ولی عجب چیزی بودند.دوتایی لخت بودند.عجب حالی میده هان.بهش با شوخی گفتم:می خوای ما هم لخت بریم بیرون.گفت:آره.گفتم:باشه میریم.روز بعد لیلا گفت:حالا باید به قولت عمل کنی.گفتم:چه قولی؟گفت:خودت رو به اون راه نزن.گفتم:جان خودت نمی دونم چه قولی.گفت:مگه قول ندادی لخت بریم بیرون که همه نگاهمون کنند؟گفتم:بابا شوخی کردم.واقعا تو جدی گرفتی؟دلت می خواد؟گفت:آره.الان هم صبرم تموم شده باید همین الان لخت و پیاده بریم کنار دریا و حال حسابی.مثل اینکه این سه روز روز سکس بود.منم که همچین بدم نیومد گفتم باشه.لخت میریم کنار دریا و دلی از عزا درمیاریم.خونه ی ما هم به کنار دریا نزدیک بود حدود ۵۰۰ متر پیاده یه ۲۰دقیقه ای طول می کشید.بعد آماده شدیم و لخت شدیم و از خونه زدیم بیرون.اولین نفر یه پسر ۱۰ یا ۱۲ ساله ما رو دید که وایساده بود و نگاه می کرد و می خندید.چند قدمی که جلوتر رفتیم دیدم راننده ی یه ماشین که یه پسر جوون بود داشت ما رو نگاه می کرد.شک ندارم تو کیر لیلا کف کرده بود.که یه دفعه چون حواسش به ما بود سر تقاطع تصادف کرد.کیر هردومون هم شق شق شده بود.جلوتر که می رفتم یه دختر و مادرش هم به ما و کیر لیلا زل زده بودند.لخت بیرون اومدن تو دبی یه چیز طبیعی بود ولی بازم همه نگاه می کردند.یک دقیقه از بیرون اومدن از خونه نگذشته بود که دیدیم یه ۷. ۸ نفر دارند با موبایل فیلم و عکس می گرفتند.کمی بعد یه پسر حشری اومد جلوی لیلا یه لحظه کیر کلفت لیلا رو گرفت تو دستش و ولش کرد.خلاصه همه ما رو با چشماشون ورانداز می کردند.ما هم حال می کردیم.عجب کیفی داشت.بالاخره داشتیم به کنار دریا می رسیدیم که دیگه اونجا کمتر ما رو نگاه می کردند چون اونجا همه مثل ما بودند و چیز عجیبی نبود.
رسیدیم کنار دریا.همه لخت بودند.بعضی ها هم شورتشون رو پوشیده بودند.ولی عجب کیر هایی و کس هایی!ولی هیچی هم که نگاهمون نمی کردند به خاطر کیر لیلا سرشون به سمت ما بود.می دونستم این باعث میشه که با کسای دیگه هم دوست بشیم.چون همه حسرت نداشتن یه دوجنسه رو می خوردند.البته چون زبون دبی رو خوب بلد نبودیم بهتر بود ایرانی پیدا می کردیم.به خصوص که اونجا ایرانی ها ریختند.
خلاصه قبل از رفتن توی آب دراز کشیدیم که آفتاب بگیریم.بعد از ربع ساعت آفتاب گرفتن رفتیم تو بغل هم و کیرامون رو زدیم به هم و باهاشون بر می رفتیم که دیدم که دختر و پسر که هر دو کاملا لخت بودند اومدند جلو و گفتند:شما هم ایرانی هستید؟من گفتم:آره.از آشنایی با شما خوشبختم.نگاهی به کیر پسره انداختم دیدم چه کیر زشتی داره از بس موهاش زیاد بود و نزده بود اصلا کیرش توشون گم شده بود.ولی سر کیرش شکل خوبی داشت.معلوم بود برای کون دختره خوب تراشیدش.اومدند کنار ما و چهارتایی دور هم نشستیم.بعد گرم صحبت شدیم.اسم پسره نیما بود و اسم دختره شراره.در حین صحبت اونا که اصلا حواسشون نیود کلش داشتند به کیر خوش تراش لیلا نگاه می کردند.که بعد نیما پرسید:لیلا تو دوجنسه ای؟بهش گفتم:په نه په با عمل کیر یکی رو بریده و چسبونده به کسش.نیما گفت:من خیلی دوست دارم که با شما هم روابطی داشته باشم.مثلا می خواست درست بگه.می خواستم یه چیزی بهش بگم و ناموس بازی دربیارم ولی به خودم گفتم نه همه حق دارند دوست داشته باشند که با چنین کسی سکس کنند.بعد یاد بلایی که سر شهاب به خاطر لیلا آوردم افتادم.پس چیزی نگفتم.بعد همه با هم رفتیم توی آب برای شنا.من خوب شنا بلد بودم اما نیما و لیلا و شراره یه چس هم حالیشون نبود.این شد که یادشون دادم.حسابی تو بغل هم بودیم.یه لحظه دیدم که توی آب نیما کیرش رو کرد تو کس شراره.هردو به شدت حشری بودند و آه و ناله می کردند و معلوم بود حسابی دارند لذت می برند.من و لیلا هم معطل نکردیم و یکی از زیبا ترین صحنه های سکسمون را که تجربه کرده بودیم رو به نمایش گذاشتیم.لیلا به شدت تمام کیر خوشگلش رو به زور توی آب کرد تو کونم.و با دو دستش کیر دراز من رو گرفته بود و با اون من رو عقب و جلو می کرد.لیلا نقش یه مرد رو بهتر از نیما بازی می کرد.احساس کردم که آب رفته تو کونم.نیما در حالی که داشت تلمبه می زد و ما رو نگاه می کرد.گفت:رامین می زاری کمی با لیلا اختلاط کنم.گفتم:صبر کن کمی دیگه کارمون تموم میشه.لیلا کیرش رو در آورد و شروع کرد به ساک زدن کیر من.بعدش برام یه جلق حسابی زد.عجب چیزی این سکس.نیما اومد سمت لیلا و یا راست کرد تو کونش.چون کیر نیما کلفت تر از کیر من بود کمی به زحمت و با آه و ناله رفت تو.بد تلمبه نمی زد.بعد آبش اومد و خالی کرد تو کون لیلا.من هم که دلم برای یه چوچول کس تنگ شده بود فرصت رو غنیمت شمردم و چوچول شراره رو لیس می زدم.یه دفعه گازش گرفتم که دادی زد و همه به سمت ما نگاه کردند.تا فهمیده بودند که ما چکار می کنیم.عده زیادی به سمت ما آمدند و به جمع ما پیوستند.فرصت خوبی بود که با یه دختر خارجی حال کنم.


هر کی تو هرکی شد.هرکس هرکی رو گیر می آورد می کردش.یه ۱۵ یا ۱۶نفر شده بودیم.من که کیرم رو داده بودم دست شراره و داشت ساک می زد و بدتر از لیلا هم می زد شراره رو ول کردم و رفتم سمت یه دختر خارجی که خیلی خوشگل و تپل بود و کونش و پستون هاش داشت توی آفتاب می درخشید و خودنمایی می کرد.سریع رفتم توی بغلش و ازش لب گرفتم.می خواستم مزه ی سکس با خارجی ها رو بچشم.بعد نشست و اومد سر وقت کیر نازم.نوازشش کرد.و بعد تا ته کرد تو حلقش.بهتر از لیلا ساک نمی زد بدتر هم ساک نمی زد.ولی چون اون یه خارجی بود و من تجربه ی اولم بود حسابی لذتش بیشتر بود.بعد دیدم آبم نزدیکه کشیدم بیرون و سریع بدون اینکه بهش فرصت بدم خودش رو آماده کنه کردم تو کسش که آه کوچکی کشید.کمی بعد دیدم زود ارضا شده و بدنش داره می لرزه.منم در آوردم و رفتم سمت چوچولش.با دو دستم می کشیدم و ولش می کردم.اول یه انگشت بعد دو انگشت و بعدش هم کمک تا مچ دستم رو کردم تو کسش و از تنگی درآوردمش.بعد با چند تا دیگه و یه پسر هم سکس کردم.سمت لیلا رو نگاه کردم دیدم سرش دعواست.سه چهار نفر فقط کیرش رو گرفته بودند و داشتند می کشیدن.دو نفر هم با هم کرده بودند تو کونش.حتی دختر ها هم دورش جمع بودند.
دیگه کم کم سکس تموم شد و همگی کم کم دو بار ارضا شدیم و از آب زدیم بیرون.بعد هرکس با دوست دخترش مشغول بازی و شوخی شد.منم دوباره رو به بالا کنار لیلا لب دریا دراز کشیدم و آفتاب می گرفتم.داشتم به حوادثی که بعد از آمدن به دانشگاه برام افتاد فکر می کردم.زندان و…واقعا آدم باور نمیکنه زندان و پای دار کجا. دبی و لب دریا و سکس حسابی کجا.اما این واقعیت داشت و من اون رو تجربه کرده بودم.بعد من و لیلا هر دو چرتی زدیم.و بعد که از خواب بلند شدیم کمی شراب زدیم و مست کردیم.دوباره رفتیم تو حس پرواز و کیر و خایه مالی همدیگه.لیلا هم شاش داشت و همون جا شاشید به هیکلمون.بعد رفتیم تو آب و کمی بهش شنا یاد دادم.اون رو از کمرش توی دستام بین دستام و بدنم می گرفتم و اون دست و پا می زد تا یاد بگیره.خلاصه بعد از یه رو سکسی سکسی پرکار خسته و کوفته لخت و بی حال رفتیم سمت خونه و همون اتفاقات در راه.آن روز من ۵بار جلق زدم که یه رکورد شکنی عالی در یک روز بود.باید بگم تو گینس ثبتش کنند.دو سه شب بعدش با هم رفتیم به یه دیسکو ایرانی که خارجی هم زیاد داشت.حسابی با پسر ها و دختر ها رقصیدیم و دق و دلی خالی کردیم.اونجا بود که فهمیدم لیلا عالی می رقصه.دفعه های بعد قبل از هر سکس اول با لباس و بعد لخت با ترانه می رقصیدیم.خلاصه حسابی توی دبی حال کردیم و خبری هم از پلیس نبود.هنوز هم نیست.امیدوارم هیچ وقت پیدامون نکند.
خیلی ممنون از اینکه تا آخر داستان من را خواندید. و من را تحمل کردید.
امیدوارم که خوشتون اومده باشه.اگه هم نیومده به کیرم.
شوخی کردم.ممنون.

دختر دایی مهنازم

سلام . اسم من محموده . ۱۹ سالمه . قیافم خوبه و خیلی از دخترا به خاطر همین باهام دوس شدن .این قضیه مال شیش ماه پیش بودش . من یه دختر دایی دارم که اسمش مهنازه . شیش ماه از من بزرگ تر بودش و فوق العاده سکسی و خوشگل و سینه هاش باور کنین ۸۰ میشدن تو این سن . باسن گرد و بدن خوش فرم و کمرش که منو جذب خودش میکرد . من با پسر داییم که یه سال ازم کوچیک تره رفیق فابریکیم و زیاد باهاشم . داستان از اونجا شروع شد که من یه روز تو خونه داشتیم با کامپیوتر ور میرفتیم که دختر داییم زنگ زد بهم . کف کردم که این شماره ی منو از کجا گیر آورده . گفت ماهوارمون قطع شده و بیا درستش کن . منم رفتم تا دیش ماهوارشونو که به خاطر طوفان شدید از جاش در اومده بود رو تنظیم کنم . خونشون نزدیک بود . پیاده رفتم . فکر کردم پسر داییم خونشونه ولی تنها دختر داییم بود . رفتم بالکن تا دیش رو تنظیم کنم که دیدم خانون خوشگله رفت و با یه بلوز چسبون و شلوار استرچ آبی نفتی اومد و واسم چایی و بیسکوییت آورد . وقتی دولا شد که سینی رو بذاره زمین از سینه اش پستونای نازشو دیدم و آمپرم زد بالا . آقا من ماهواره رو تنظیم کردم و اومدم اتاق تا بزن از اول کانال ها رو جستجو کنه . 5 دقیقه گذشت و کانال ها اومدن و گفتم : مهناز خانوم تنظیم شد . اومد و یه نگاهی کرد و ازم تشکر کرد . خواستم پاشم برم که دیدم گفت چیزه …. . گفتم چیه ؟ گفت هیچی .


گفتم بگو چی میخواستی بگی وگرنه نمیرما ! گفت از خدامه ! گفتم : جانم ؟ خندید و گفت هیچی . می خواستم بدونم چه جور میشه کانال ها رو مخفی کرد ؟ گفتم واسه چی میخوای ؟ گفت تو یاد بده کاریت نباشه . گفتم باشه . رفتم جلوی تلوزیون و گفتم : مثلا کدوم کانال که در عین ناباوری دیدم زد کانال dooly buster . کفم برید . یادش دادم و گفتم یه چیزی بپرسم . گفت بپرس . گفتم ولش کن . گفت نه بگو وگرنه نمیذارم بریا . منم گفتم از خدامه که هر دو زدیم زیر خنده .یه دفعه دیدم تو ماهواره داره مرده از زنه لب میگیره . گفتم نگا نگا . چه پر رو شده مرده . گفت چه پررو بازی ؟ گفتم داره از زنه جلوی دوربین لب میگیره ( منم که خجالتییییییییی) گفت چه عیبی داره ؟ گفتم پس بشین ببینیمش . گفت کجا بشینم ؟ دیدم بعععلهههههههه . ایشون میخارن . گفتم بغل من که دیدم دستشو انداخت گردنمو و منو انداخت زمین و ولو شد روم . سینه هامون چسبیده بود به هم و داشتم نرمی و گرمی سینه هاشو حس میکردم . گفتم یه چی بگم ؟ گفت بگو عزیز دلم !!!! گفتم دوستت دارم . یهو لبشو آورد و لبمو بوسید و منم حشرم زد بالا و لب تو لب شدیم . چنان ازش لب میگرفتم که گفت : چیه؟؟؟؟!!! مگه دارم در میرم ؟؟ گفتم فعلا که فنر چیکو ( کیرم) داره در میره . گفت : چیکو ؟؟؟؟ گفتم : آره دیگه . گفت کیه ؟ دستشو گرفتم و بردم سمت کیرمو و گفتم : کی نیست . کیره که زد زیر خنده . گفتم نمیخوای میمیتو نشونم بدی ؟ گفت : خودت درش بیار . منمبلوزشو دادم بالا و دیدم خانوم میدونسته چه خبره و سوتین نبسته . سینه های فوقالعاده . هاله ی کمرنگ دورش و سفته سفت . گرفتم دستم و بردم سمت دهنم و شروع کردم خوردن . باورتون شاید نشه ولی یه ربع خوردم چون من عاشق سینه ام اونم از این مدلش . اونم هی اووووووووفففففففففف ااووووووووووووووففففففففف میگفت و حشری شده بود که یهو پاشد و رفت سمت کیرمو و بی مقدمه درش آورد و گرفت دستش . یه نگاهی بهش کرد و گفت : لعنتی چقدر تو حسرتت بودم و یه میک کوچیک از سرش گرفت . ( من کیرمو موبر زدم و مو در نمیاد ) کرد دهنش و داشت سرشو عقب و جلو میکرد و محکم میک میزد . این مدل ساک زدن آب رو زود میاره ( آب من دیر میاد شاید ۳۰ دقیقه ) ۵ دقیقه ساک زد که دیدم پوست کیرم داره کنده میشه چون خیلی محکم میک میزد . کشیدم بیرون و گفتم حالا نوبت منه . خوابوندمش رو زمین و شلوارشو آروم آروم در آوردم . یه شرت مشکی تنش بود که به اون کون سفید جلای خاصی میداد .

شروع کردم از رو شرت کوسشو بوسیدن که دیدم خیسه خیسه . آروم با لبم شرتشو کشیدم پایین . دیدم یه کوس تپل و بدون مو و ناناز که جون میده واسه لیسیدن . آروم کناره های به هم چسبیده ی کوسشو دادم کنار و یهع میک زدم به کل کوسش که با صدای هوسناکی گفت : جوووووووووووووونننننننننننننننننننن . منم حسابی حشری شروع کردم کوسشو لیس زدن و اونم کلی به خودش میپیچید و داشت اووووووووففففففف و جووووووننننن و وایییییییییی میگفت . دیدم یه جیغ کوچیک زد و تنش لرزید و ارضا شد . گفتم خب حالا برو بخواب رو مبل و کونتو قنبل کن طرفم . خودمم شلوارمو در آوردم و رفتم و از اتاقش کرم آوردم و مالیدم انگشتم و کونشو شروع کردم باز کردن و انگشت کردن توش . یکم که باز شد دیدم کیرم خوابیده . بردم پهلوش و کفتم : بلند کردنش لب خودتو میبوسه . کرد دهنش و یکم که ساک زد کیرم راست شد . به کیرم یکم کرم مالیدم و گذاشتم دم در سوراخش. یکی که فشار دادم سرش رفت تو ولی دردش نیومد. کم کم کردم تو ( کیرم ۲۰ سانته ) تا دو سومش رفت تو . یکم نگه داشتمش و آرو م تلنبه زدم و دوباره واستادم و بعد شروع کردم تلنبه زدن . خیلی حال میکرد و داشت از لذت اه اه میکرد و منم داشتم از لذت میمردم . دیدم شروع کرد جیغ کشیدن و از لذت فحش دادن . منم تو حال خودم نبودم و داشتم لذت میبردم . دیدم داره آبم میاد. گفتم : مهناز جونم داره میاد آبم . گفت وایستا میخوام بپاشی صورتم . منم خیلی خیلی خوشحال شدم . زود پاشد و جلوم نشست و کیرمو گرفت دستش و شروع کرد جق زدن واسم . آبم با فشار پاشید صورتش و داشتم از لذت ااووووووفففف میگفتم . پاشدش و کون درشت جمع و جور کرد و رفت صورتشو شست واومد پیشم که رو مبل ولو شده بودم . کیرمو گرفت دستش و شروع کرد مالوندنش و قربون صدقش رفتن . گفتم : ومهناز یه سوال دارم . گفت تو ۲ تا بپرس . گفتم چرا وقتی کردم کونت دردت نیومد . گفت : راستش من واسه خودم یه دونه کیر مصنویی ساختم که باهاش حال میکنم . گفتم با چوب ؟ گفت نه . یه روز رفتم و یه دونه از کاندومای بابارو کش رفتم و توش رو پر کردم از چسب آکواریوم تا پر شد و بعد سفت شدن شد عین کیر مصنویی های تو فیلم ها . گفتم آفرین به مهناز زرنگخودمون که کیرمو برد دهنش و یکم ساک زد و بعد پاشدیم و لباس همدیگه رو به همدیگه پوشوندیم و بعد یه لب مشتی زدم بیرون . بعد اون هم باهم سکس داشتیم و واستون مینویسم ولی بار اول خیلی حال داد .

به امید سکس تمام آرزو دارها با عشقشون …..
محمود کیر

سکسی



آبجو، پسته و سکس

من بهاره هستم . 34 سالمه و حدود 8 ساله كه تنها زندگي ميكنم . دوست پسري داشتم بنام مهدي . حدود دو سال با هم رفاقت كرديم . مهدي بسيار خوش اندام و سكسي بود . من هم البته قد بلند و سبزه هستم . تو سكس خيلي مهارت دارم و رابطه ام هميشه بخاطره سكس خوبي كه داشتم فراموش نشدني بوده …
يكي از خاطرات سكسي خودمو با مهدي براتون تعريف ميكنم :
من و مهدي به فشم رفته بوديم و تو ماشين با خودمون آبجو و پسته داشتيم . تو راه رفتن به فشم نفري يك قوطي آبجو خورديم . خيلي مزه داد . رفتيم تو يكي از كافه ها و چاي و قليون و شام و بعدشم به سمت خونه حركت كرديم . دوباره تو راه برگشت آبجو خورديم .
هردومون واسه رسيدن به خونه و سكس كردن لحظه شماري ميكرديم . مهدي رانندگي ميكرد و منم هي ميپريدم بوسش ميكردم . دستم و گذاشتم روي كيرش . از زير شلوار جين حسابي بزرگ شده بود و داشت ميتركيد .
كمربندش و باز كردم و دكمه ي شلوار و زيپ و كشيدم پايين و يهو هولوپي پريد بيرون
سلام … من مهدي كوچولو هستم . مرسي نجاتم دادي داشتم ميمردم اون تو ))
با دستم لمسش كردم و ماليدمش …
خونه ي من سعادت آباد بود و كلي راه بود تا برسيم … اما بايد تا رسيدن به خونه تحمل ميكرديم … اتوبان نيايش تموم نميشد لعنتي … بالاخره رسيديم و تا در آپارتمان و باز كرديم عين ديونه ها افتاديم به جون هم و لباسهاي هم و در آورديم …
مهدي با اون اندام خوشكل و برنزه اش ( سولاريم ميرفت ) ايستاده بود و منم رو زمين زانو زدم و كيرشو تا ته كردم تو حلقم …. كيرش هميشه تميز بود و از خوردنش لذت ميبردم …
بعد از كلي ليسيدن من و از زمين بلند كرد و به اتاق خواب برد و پرتم كرد روي تخت .
بعدش افتاد روي كسم و شروع كرد به ليسيدن …
آخ كه چه لذتي داره وقتي مست باشي و عشقت بيافته روي تو و همه بدنتو بليسه …
بعدش 69 شديم و شروع كرديم به خوردن همديگه … حتي سوراخ كون همديگه رو هم ميليسيديم …
من و مهدي هميشه سكس هاي طولاني داشتيم و حدودا 1 ساعت طول ميكشيد تا هردو ارضاء شيم …
من تو سكس خجالت مجالت سرم نميشه … گاهي وقتها اون بيچاره كم مي آورد …
خيلي تو سكس حرف ميزنم …
” جوووووووووووون ” ” چه كيري داري ” ” بخورمت ؟ ” ” تخمتاتو بخورم ؟ ” آخخخخخخخخخخ …. كيرتو بكن تو كسم ………” جوووووووووووووووووووون ” ” آب تو بخورم ؟ ” ” كونتو بخورم ؟ ” ” آخ كسم مممممممممممممم ” …..
خلاصه بعد از كلي بخور بخور خوابيدم روي تخت و اونم كيرشو كرد تو كسم و هي تلمبه زد …
من البته دوست داشتم بكنه توي كسم و هي فشار بده …
بخاطر همين خوابوندمش روي تخت و خودم نشستم روي كيرشو تا ته فشار ميدادم …
هي ميگفتم ” جووووووووووووووون فشار بده … آه ……… آخخخخخخخخخخخ …. واي ……………..
صدام اونقدر بلند بود كه فكر كنم همه همسايه ها فهميده بودن ….
تازه وقتي ارضاء ميشدم صداي جيغم كل خونه رو برميداشت ….
بالاخره بعد از كلي كلنجار درست لحظه اي كه داشتم ارضاء ميشدم گفتم مهدي دارم ميشم ، اونم گفت پس باهم ميشيم … صداي جيغمون ساختمون و برداشته بود ديگه آبشم ريخته بود تو كسم … نعره ميكشيديم …. و لذت ميبرديم …..
بعدشم ولو شديم روي تخت و تا نيم ساعت ناي حرف زدن نداشتيم ….
اون اولين باري بود كه ما هردو با هم ارضا شديم و خيلي لذت بخش بود …
اميدوارم همچين سكسي رو تجربه كرده باشيد تا بفهميد كه من چي گفتم ….
نوشته: بهاره

مرد سکسی (طنز)

افتخار میکنم سبک تازه ای از داستان نویسی رو تو سایت معرفی سعی میکنم و با کمک شما داستان هایی رو با عنوان “افسانه سکسی “اپلود می کنم همون طور که از اسمش پیداس افسانه هست .
این داستان: مرد سکسی
سال 1201 میلادی
من پسری هستم تو یه ده خیلی خیلی دور که نه قیافه دارم و نه ثروت از وقتی دختر کدخدا (گلاب)رو دیدم هرروز به یادش جلغ میزنم با اون خال گوشتی رو دماغ و سیبیلیی که داره دل همه ده گیرشه ولی حتی یه نگاه هم بم نمیکنه کیرم شده مثل سنگپا از بس پوست پوست شده قدش هم به خاطر دستمالی زیاد کوتاه مونده .تو این ده از دار دنیا یه ننه پیر و یه بز دارم که شیر میده با فروختن شیرش یه نون بخور نمیری در میاریم . طبق معمول تو تخت خواب کاهگلم که خیلی نرم بود خوابیده بودم که ننه با گریه و جیغ بیدارم کرد گفت پاشو که بد بخت شدیم رفتم دیدم اشاره به بز میکنه و میگه شیر نمیده من اعصابم کیری شده بود ننه هم جیغ میکشید .بعد از چند روز دیگه هیچ تو خونه پیدا نمیشد حتی من یواشکی سوسک های بین رخت خوابم رو میخوردم تا ضعف نکنم که ننه گفت باید بز رو بفروشی. تو بازار با بز داد میزدم کی بز میخواااااااد؟ که یه پیر زن اومد کنارم گفت اگه میخوای خوشبخت شی این دوتا قرص رو از م بگیر روزی یه دونه بخور که دوای بدبختیه منم قبول کردم بز رو به جای 2 تا قرص بدم به پیرزنه.به خونه که رسیدم قبل ازین که وارد خونه شم یکی از قرصا رو بالا انداختم . ننه وقتی قضیه رو فهمید که چه گهی خوردم با چوب معروفش سیاهم کرد طوری که استخونام نرم شدن خلاصه فرداش هم قرص دوم رو انداختم بالا که شاید فرجی شه خوابیدم .صبح دوباره با صدای جیغ ننه بیدار شدم حیف که ننم بود والا…

. دیدم عین جنده ای که کیر 35 سانتی میبینه بم زل زده رفتم دم رودخونه دیدم بله قرصا اثر کرده قیافم یه چیز تو مایه های جاستین بیبر زمان شماست کیر 6 سانتی م هم شده حدود23 سانت رفتم تو محل یه کسچرخی بزنم که دیدم مردم شدن مثل چوب خشک زن ها هم زیرچشی دید میزنن سمت مکتب خونه رفتم دختر کدخدا گلاب داشت گاوشون رو علف میداد که یهو احساس کردم رعد و برق گرفتش (تو زمان شما همون برق معمولی هم معنا داره) داشت بم زل میزد خلاصه هر روز همین طور بود که یه روز گلاب اومد دم خونمون گفت لطفا بیاید خونه ما پدرم با شما کار داره .من که رفتم خونشون دیدم یه خونه سوت و کوره بعد گفت ننه بابام رفتن ده بعدی کار دارن که دیدم پرید تو بقلم داشت چنگ میزد لباسام رو میکند منم لباسای اونو کندم خلاصه لخت شدیم تو بقل هم .همیشه دوست داشتم لباشو ببوسم اون خال گوشتی دماغش و اون جوش های صورتش با سیبیل های کم پشت خیلی جذابش کرده بود منم شروع کردم لیسیدن تمام بدنش و کس پشمی ش رو. کیر کلفتم رو در اوردم دم سوراخ کسش که خیس آب بود فرو کردم که دیدم جاکش پرده داشت و وقتی پردشو زدم گفت یا میای خواستگاریم یا میرم به بابا میگم تخماتو بزاره تو دستات .خلاصه ننه رفت خواستگاریو بعد اوکی دادن و الان که داستان رو میخونید سوار بهترین قاطر منطقه داریم میریم ماه عسل